جدول جو
جدول جو

معنی مستنفره - جستجوی لغت در جدول جو

مستنفره(مُ تَ فِ رَ)
تأنیث مستنفر. رمیده. نافره. منهزمه. رمو: کأنهم حمر مستنفره. فرّت من قسوره. (قرآن 50/74 و 51)
لغت نامه دهخدا
مستنفره(مُ تَ فَ رَ)
تأنیث مستنفر. ترسیده. (منتهی الارب). رم داده شده
لغت نامه دهخدا
مستنفره
ترسیده مونث مستنفر
تصویری از مستنفره
تصویر مستنفره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
سرزمین یا کشوری که دولت بیگانه ای آن را تصرف کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستظرفه
تصویر مستظرفه
مستظرف، ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
آنچه به اجاره داده شده، مورد اجاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رم کننده، رمنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
طلب مغفرت. آمرزش خواهی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِهْ)
نعت فاعلی از استفراه. آنکه یابوی گرامی و اعلی بدست می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به استفراه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آرام کردن. (منتهی الارب) ، مانده شده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ لَ / لِ)
روشن شدن. (منتهی الارب) ، از بیخ بریدن درخت. (منتهی الارب) ، حاجت خود برآوردن از کسی. یقال: استنجی منه حاجته، ای تخلصها، شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای. تنبل. استطابه. (منتهی الارب) (زوزنی). استطیاب. تمشع. امتشاش، رطب چیدن، چیدن هرچه باشد، رطب یافتن یا خوردن آنرا. (منتهی الارب) ، شتافتن، و فی الحدیث: اذا سافرتم فی الجدوبه فاستنجوا، ای اسرعوا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، استنجاء وتر، کمان کشیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ)
آهو که رم داده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِهْ)
مستریح و راحت شده. (از اقرب الموارد). آرام کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به استنفاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ رَ)
تأنیث مستوشر. زنی که تیز و تنک کردن خواهد دندان را تا کم سن نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استئشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ ری یَ)
نام مدرسه ای در بغداد که المستنصر باﷲ عباسی آن را بساخت و آثار آن هنوز پابرجاست. (از المنجد چ بیستم). این مدرسه که به سال 632 هجری قمری ساخته شده و برای تدریس مذاهب اربعۀ اسلامی بود، بعدها جزء مدرسه نظامیه شد و هم اکنون جزو آثار باستانی عراق زیر نظر ادارۀ آثار قدیم از آن محافظت می شود و از جمله بناهای معدودی است که از عهد عباسی برجای مانده. (تاریخ عرب ترجمه ابوالقاسم پاینده ص 527) : و در او (در بغداد) مدارس خانقاه بسیار است منها نظامیه که ام المدارس است و مستنصریه که خوشترین عمارت آنجا است. (نزههالقلوب ج 3 ص 35).
نیست چون بغداد شهری در همه روی زمین
باز چون مستنصریه در همه بغداد نیست
چارحد آن به نور چار مذهب روشن است
حبذا جائی که مثلش در دو و هفتاد نیست.
(یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ ءَ)
تأنیث مستنشی ٔ. رجوع به مستنشی ٔ شود، زن فالگوی. (منتهی الارب). زن کاهن. چون اخبار را تتبع می کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ مَ)
زن تنگ کرده شرم به دارو. (از منتهی الارب). زن که داروهای عفص به کار برد: کتب عبدالملک الی الحجاج: یا ابن المستفرمه بعجم الزبیب !
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ غَ)
تأنیث مستفرغ. رجوع به مستفرغ شود، ناقۀ بسیارشیر، اسب تیزرو که از تک و دو خود چیزی باقی نگذاشته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستنفرین
تصویر مستنفرین
جمع مستنفر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستکبره
تصویر مستکبره
مونث مستکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنبطه
تصویر مستنبطه
مستنبطه در فارسی مونث مستنبط برداشت مونث مستنبط جمع مستنبطات
فرهنگ لغت هوشیار
مستطرفه در فارسی مونث مستطرف و گیاه در نیام نیامیک، داراک نو، آغاز زمانه مونث مستطرف
فرهنگ لغت هوشیار
مستظرفه در فارسی مونث مستظرف: درمک نازک نازکساخت و هنرهای زیبا مونث مستظرف. یا صنایع مستظرفه. هنرهای زیبا مانند: نقاشی مجسمه سازی منبت کاری رقص و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
استعمار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
مونث مستاجر، جمع مستاجرات
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی خواستن، روشن گردانیدن، پیروزی یافتن روشن شدن، مدد خواستن بشعاع روشنی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رمنده بیزاری جوی رم کننده رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنسره
تصویر مستنسره
مستنسره در فارسی مونث مستنسر: کرکسدیس مونث مستنسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکره
تصویر مستنکره
مونث مستنکر مونث مستنکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیره
تصویر مستنیره
مونث مستنیر، جمع مستنیرات
فرهنگ لغت هوشیار
مستدیره در فارسی مونث مستدیر بنگرید به مستدیر مونث مستدیر، جمع مستدیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استناره
تصویر استناره
((اِ تِ رِ))
روشن شدن، مدد خواستن به شعاع، روشنی جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
((مُ تَ مِ رِ))
سرزمین یا کشوری که حکومتش زیر نظر یک کشور قوی تر بیگانه باشد، جمع مستعمرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستظرفه
تصویر مستظرفه
((مُ تَ رَ فِ))
مؤنث مستظرف
صنایع مستظرفه: هنرهای زیبا مانند، نقاشی، مجسمه سازی، منبت کاری و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
((مُ تَ فِ))
رم کننده، رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ فارسی معین