جدول جو
جدول جو

معنی مسترضی - جستجوی لغت در جدول جو

مسترضی(مُ تَ ضا)
نعت مفعولی از استرضاء. راضی و رضامند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استرضاء شود
لغت نامه دهخدا
مسترضی(مُ تَ)
نعت فاعلی از استرضاء. رضاجو و خوشنودی خواهنده. (غیاث) (آنندراج). رضای کسی را طلب کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استرضاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیرخوار، ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
قدرت، توانایی، قدرت دست یافتن به چیزی، توانگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرضا
تصویر استرضا
خشنودی کسی را خواستن، طلب خشنودی کردن، خشنودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
کسی که چیزی درخواست می کند، درخواست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستضی
تصویر مستضی
طلب کنندۀ روشنایی، روشنایی طلب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
مسترش. نعت فاعلی از استرشاء. رشوت خواهنده، مطیع و فرمانبردار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به استرشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استراء. شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). رجوع به استراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استرخاء. سست و فروهشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کرخ. کرخت. لمس. لس. سست اندام. رجوع به استرخاء شود: چنانکه زفان مسترخی دراز گردد و از دهان بیرون آید یا تشنج کند و یا آماسی اندر وی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن را که ملازه مسترخی شود و فرود آویزد.... (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، آویزان و معلق، ژولیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضی)
آن که خواهد خوشنودی کسی و خوشنود کند. (آنندراج). آن که خوشدل و خرسند میشود و خوشدلی می دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
نعت فاعلی از استرضاع. شیرده خواهنده. (منتهی الارب). رضیعه و دایه خواهنده. (اقرب الموارد) ، شیرخواره. شیرخورنده:
ما به بحر نور خود راجع شدیم
وز رضاع اصل مسترضع شدیم.
مولوی (مثنوی).
و رجوع به استرضاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جای فراخ و سیراب. (منتهی الارب) ، وادی که در آن مرغزار زیاد باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، حوض که آب در آن لبالب باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استضراء. به فریب شکارکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استضراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مسترع. نعت فاعلی از استرعاء. نگه داشتن خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آنکه می خواهد از کسی که نگهبانی کند ستوران و چراگاه را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به استرعاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
فرو هشته سست سست ونرم شونده، سست ونرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستر یح
تصویر مستر یح
آسایشخواه
فرهنگ لغت هوشیار
آبخانه، جای آسایش و فراغت و جای راحت، جای لازم، کنار آب، حاجتگاه، خلا، طهارت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانده، پس گرفته باز پسخواه بازگردانده، انعام باز پس گرفته شده. خواهنده بازگرداندن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامی
تصویر مستامی
کنیز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
بیرون کرده و استثنا شده و حکم و قاعده کلی جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باژوژولی محصلی مالیات تحصیلداری: وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرموداو را وبه مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیر خواره، دایه خواه شیرخورنده شیرخوار، شیرده خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهنده و خواستار، خواسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
قدرت و توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
خرسندی خواستن، خرسند کردن، خشنودی خواستن خشنودی جستن، خشنود کردن، خشنودی، جمع استرضا آت، خواستن از کسی تا خشنود کنداو را، طلب خشنودی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستضی
تصویر مستضی
نور جوینده روشنایی طلب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترفی
تصویر مسترفی
((مُ تَ))
سست و نرم شونده، فروهشته، سست و نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
((مُ تَ خا))
سست و نرم شونده، سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
((مُ تَ ض))
شیرخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
آبخانه، دستشویی، دست به آب
فرهنگ واژه فارسی سره