جدول جو
جدول جو

معنی مسالمت - جستجوی لغت در جدول جو

مسالمت
آشتی کردن، بی گزندی، خوش رفتاری، صلح طلبی
تصویری از مسالمت
تصویر مسالمت
فرهنگ فارسی عمید
مسالمت
(کُ)
مسالمه. مسالمه. با هم صلح کردن و آشتی کردن. (غیاث). مصالحت. سازگاری. سازواری. رجوع به مسالمه و مسالمه شود.
- به مسالمت، به سلم. به آشتی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، در اصطلاح تصوف، عبارت است از آنکه نفس در وقت تنازع آرای مختلفه و احوال متباینه مجاهلت نمایداز سر قدرت بی تطرق اضطراب. (از نفایس الفنون - حکمت مدنی)
لغت نامه دهخدا
مسالمت
سازگاری، با هم صلح کردن وآشتی نمودن
تصویری از مسالمت
تصویر مسالمت
فرهنگ لغت هوشیار
مسالمت
((مُ لِ مَ))
آشتی کردن، از روی صلح و آشتی رفتار کردن
تصویری از مسالمت
تصویر مسالمت
فرهنگ فارسی معین
مسالمت
آرامش، آشتی، آشتی خواهی، آشتی طلبی، خوش رفتاری، سازش، سازگاری، سلامت جویی، صلح جویی، صلح طلبی، ملایمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسالمت آمیز
تصویر مسالمت آمیز
آمیخته با مسالمت، همراه با صلح و سازش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساهمت
تصویر مساهمت
هم بهره شدن با کسی، انبازی در بهره و نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساومت
تصویر مساومت
بهای کالایی را پرسیدن و در قیمت آن با هم گفتگو کردن، چانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لِ)
نعت فاعلی از مصدر مسالمه. صلح کننده و آشتی کننده با کسی. رجوع به مسالمه و مسالمت شود، معاهد. عهدی. کافری که با مسلمانان پیمان دارد. آن کافر که قوم او با مسلمانان عهد دارند. خلاف حربی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ مَ)
مکالمه. با یکدیگر سخن گفتن. گفتگو: از محاورۀ اوغاد به مکالمت ملوک آورد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 235). گستاخ به مکالمت در آمد... (مرزبان نامه). بطریق استعجال و هجوم بر مکالمت او اقدام ننماید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 224). پس شیخ را در مکالمت با مرید لازم بود که اول تخم کلام از شوایب هوا تنقیه کند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 230). بر بساط قرب و مکالمت و منادمت جای دادند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 296). و رجوع به مکالمه و مکالمه شود، مرتبۀ کلیم بودن و مکالمت مرتبۀ والایی است که مخصوص حضرت موسی است که فرمودند: ’و کلم اﷲ موسی تکلیماً’. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(صَدد)
مسالمه. مسالمت. سلام به یکدیگر. (ناظم الاطباء).
- مسالمه کردن، سلام کردن به دیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
مسالمت. مسالمه. سلام. صلح کردن با یکدیگر و آشتی کردن با کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). با کسی صلح کردن. (المصادر زوزنی). آشتی کردن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مسالمت و سلام و مسالمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ تَ رَ)
بها کردن متاع. مساومه. رجوع به مساومه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مسامه. چوبی پهن و کلفت که در زیر قاعده در نصب کنند، چوب جلو هودج. رجوع به مسامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
نعت فاعلی از مسامته. مقابل و موازی چیزی قرار گیرنده. روبرو و مقابل شونده. رجوع به مسامته شود: هر گه خورشید مسامت جایگاهی شود و یا قریب مسامت و بدان جایگاه آب بود.. بخار شود... و هرگاه که خورشید از مسامت آن جایگاه دور شود... هوای اوسرد شود.... (رسالۀ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / شِ لِ / لَ اَ تَ)
صلح کردن. آشتی کردن. از در آشتی درآمدن
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ مَ)
مسالمت خواهی. جویا بودن از سلم و آشتی. صلح جوئی
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ/ لِ مَ)
حالت و چگونگی مسالمت آمیز
لغت نامه دهخدا
(رَ دی دَ / دِ)
صلح آمیز. با مسالمت و صلح. آشتی جویانه.
- همزیستی مسالمت آمیز، تفاهم آمیخته به صلح و سلم
لغت نامه دهخدا
توام با مسالمت: مقاومت سخت ولی مسالمت آمیز گاندی در برابر قوانین ظالمانه دولت افریقای جنوبی سبب شهرت وی گردید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسالمت آمیزی
تصویر مسالمت آمیزی
کیفیت مسالمت آمیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسالت
تصویر مسالت
درخواست، استدعا، تقاضا پرسیدن، پرسش
فرهنگ لغت هوشیار
چوب پهن و کلفتی که در زیر دو قاعده در نصب کنند، چوب جلو هودج. مقابل شونده روبرو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکالمت
تصویر مکالمت
سخن گفتن با یکدیگر، (اسم و مصدر) گفتگو: (وبگاه آنکه شراب طرب افزای دماغها را گرم کرد مخدره دهشت نقاب حیا از چهره مکالمه و محاوره بر انداخت) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 27)، جمع مکالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسالمه
تصویر مسالمه
مسالمت در فارسی: دو سترفتاری آشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساومت
تصویر مساومت
بها کردن متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساهمت
تصویر مساهمت
مشارکت، شریک، شرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامت
تصویر مسامت
((مَ مَ))
چوب پهن و کلفتی که در زیر هر دو قاعده در نصب کنند، چوب جلو هودج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساومت
تصویر مساومت
((مُ وَ مَ))
بها کردن متاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسالات
تصویر رسالات
ماتیکان ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
رهسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مساعدت
تصویر مساعدت
کمک همیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزاحمت
تصویر مزاحمت
دست و پا گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
آشتی، آشتی خواهی، آشتی جویی، آشتی طلبی، صلح جویی، صلح خواهی
متضاد: جنگ جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت آشتی جویانه، صلح آمیز، صلح جویانه، صلح طلبانه
متضاد: قهرآمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد