- مسافر
- گشتار، رهسپار، رهنورد
معنی مسافر - جستجوی لغت در جدول جو
- مسافر
- سفر کننده، در تصوف رهرو، سالک
- مسافر
- سفر کننده، راهی، رونده، سیاح
- مسافر ((مُ فِ))
- سفرکننده، سفر رونده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رهسپاری
از شهری به شهر دیگر رفتن، سفر کردن
مسافرت در فارسی جرمزه وشتارش راهی گشتن
از شهر یا کشوری بشهر و کشور دیگر رفتن سفر کردن
شب نشین، افسانه گو
مشفرها، لب ها، دهانها، جمع واژۀ مشفر
مسطرها، سطرآراها، خط کش ها، جمع واژۀ مسطر
ناخوشایند، آنچه خوش آیند و دلپسند نباشد
مغفرها، زرهایی که زیر کلاه بر سر می گذاشته اند، کلاه خودها، جمع واژۀ مغفر
شب زنده دار شب زنده دار
شب زنده دار، افسانه گوی شب زنده دار شب نشین، افسانه گو قصه سرای جمع مسامرین
مسافت در فارسی: دروی
دهانه های دره آبشار ها جهمرز زناکار جمع
بعد و دوری و فاصله، دوری راه
جمع مشفر، لفچ های شتران دهان ها به گواژ جمع مشفر: لفجها، دهانها: منطقه فرمان تو از مخنقه چنگال متعدیان مارا نگاه دارد و شکوه اظافر تو مارا در مشافر خون خواران نیفکند
جمع مغفر، خود ها زیر خودیها جمع مغفر
نازنده: به تبار، در فارسی: رماننده داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخارکننده، رماننده نافر مقابل ملائم: (دوم قوت جنباننده که بتایید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد) (چهارمقاله. 11)
((مُ فِ))
فرهنگ فارسی معین
داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخار کننده، در فارسی، رماننده، نافر، مقابل ملائم
فاصلۀ بین دو مکان
مسافر، به سفر رونده، سفر کننده، کاروانی
دوری، بینی
((فِ))
فرهنگ فارسی معین
سفرکننده، مفرد سفره، سفار، رسول، سفیر، کاتب، مفرد سفره، زن گشاده روی، مفرد سوافر، اسب کم گوشت، فرشته ای که اعمال بندگان را نگاه می دارد
مهمان خانه و محلی که مسافران در آن منزل کنند
جمع مسافر، وشتاران جرمزایان راهیان جمع مسافر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جایی که مسافر منزل کند و شب بماند
مهمانداری و پذیرایی مسافران و دستگیری از آنان