لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن، برای مثال قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان (ناصرخسرو - ۴۴۹)، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور - لغتنامه - شخیدن)
لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن، برای مِثال قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان (ناصرخسرو - ۴۴۹)، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور - لغتنامه - شخیدن)
جنبیدن. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 114). خزیدن. لغزیدن. جنبیدن و حرکت کردن. (برهان). جنبیدن و متحرک شدن. (ناظم الاطباء) : سبک نیک زن سوی چاکر دوید برهنه به اندام من درمخید. ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 114). ، رفتن. روی آوردن: دانش آموز و چو نادان ز پس میر ممخ تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند. ناصرخسرو. ، چسبیدن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متوسل شدن: گر ابلهی به مال شود شهره عاقلان از شومی دنائت همت بدو مخند. بوعلی چاچی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دانش آموز و چو نادان ز پس میر ممخ تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند. ناصرخسرو. ، نافرمانی کردن و عاق و عاصی شدن باشد. (برهان) (آنندراج). عاصی شدن و عاق شدن. (ناظم الاطباء) ، جستن و جهیدن، کشیدن و دراز کردن، لمس کردن، ربودن و به زور گرفتن، استیخ شدن مانند مو و پر در حالت خشم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
جنبیدن. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 114). خزیدن. لغزیدن. جنبیدن و حرکت کردن. (برهان). جنبیدن و متحرک شدن. (ناظم الاطباء) : سبک نیک زن سوی چاکر دوید برهنه به اندام من درمخید. ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 114). ، رفتن. روی آوردن: دانش آموز و چو نادان ز پس میر ممخ تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند. ناصرخسرو. ، چسبیدن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متوسل شدن: گر ابلهی به مال شود شهره عاقلان از شومی دنائت همت بدو مخند. بوعلی چاچی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دانش آموز و چو نادان ز پس میر ممخ تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند. ناصرخسرو. ، نافرمانی کردن و عاق و عاصی شدن باشد. (برهان) (آنندراج). عاصی شدن و عاق شدن. (ناظم الاطباء) ، جستن و جهیدن، کشیدن و دراز کردن، لمس کردن، ربودن و به زور گرفتن، استیخ شدن مانند مو و پر در حالت خشم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
کج شدن. خم گردیدن. (ناظم الاطباء). خم شدن. خم آوردن. دوتا شدن. چفته شدن. خم خوردن. منحنی گشتن. گوژ شدن. دولا شدن. بخم شدن. انحناء. انعطاف. تقوس. (یادداشت بخط مؤلف) : خمیدی سر از بار شاخ درخت بفر جهاندار پیروزبخت. فردوسی. مرا خواست کآرد بخم کمند چو دیدم خمیدم ز راه گزند. فردوسی. سپیده چو از جای خود بردمید میان شب تیره اندر خمید. فردوسی. آمده نوروز و ماه با گل سوری بهم بادۀ سوری بگیر بر گل سوری بخم زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم. منوچهری. رویم چو گل زرد شد از درد جهالت وین سرو بناوقت بخمید چو چنبر. ناصرخسرو. زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار. خاقانی. زرشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ زسهم او برمد هوش راکب ضرغام. ؟ (سندبادنامه ص 12). آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونکه در بازار عطاران رسید. عطار. ، میل. میلان. منحرف شدن. بیراه رفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، لنگیدن. (ناظم الاطباء). همقی. نوعی از رفتار یعنی گاهی بچپ گاهی براست خمیدن در رفتن. (منتهی الارب) ، تعظیم کردن. به رکوع درآمدن. (یادداشت بخط مؤلف) : برسمی که بودش فرازآورید جهانجوی پیش سپهبد خمید. فردوسی. چو بهری ز تیره شب اندر چمید کی نامور پیش یزدان خمید. فردوسی. - خمیدن پشت، خم کردن پشت. دوتا کردن پشت: مانا که گوهری ز کف تو نهان شده پشت از برای جستن آن راخمیده ای. سنائی خلمیدن. بینی گرفتن. (ناظم الاطباء)
کج شدن. خم گردیدن. (ناظم الاطباء). خم شدن. خم آوردن. دوتا شدن. چفته شدن. خم خوردن. منحنی گشتن. گوژ شدن. دولا شدن. بخم شدن. انحناء. انعطاف. تقوس. (یادداشت بخط مؤلف) : خمیدی سر از بار شاخ درخت بفر جهاندار پیروزبخت. فردوسی. مرا خواست کآرد بخم کمند چو دیدم خمیدم ز راه گزند. فردوسی. سپیده چو از جای خود بردمید میان شب تیره اندر خمید. فردوسی. آمده نوروز و ماه با گل سوری بهم بادۀ سوری بگیر بر گل سوری بخم زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم. منوچهری. رویم چو گل زرد شد از درد جهالت وین سرو بناوقت بخمید چو چنبر. ناصرخسرو. زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار. خاقانی. زرشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ زسهم او برمد هوش راکب ضرغام. ؟ (سندبادنامه ص 12). آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونکه در بازار عطاران رسید. عطار. ، میل. میلان. منحرف شدن. بیراه رفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، لنگیدن. (ناظم الاطباء). همقی. نوعی از رفتار یعنی گاهی بچپ گاهی براست خمیدن در رفتن. (منتهی الارب) ، تعظیم کردن. به رکوع درآمدن. (یادداشت بخط مؤلف) : برسمی که بودش فرازآورید جهانجوی پیش سپهبد خمید. فردوسی. چو بهری ز تیره شب اندر چمید کی نامور پیش یزدان خمید. فردوسی. - خمیدن پشت، خم کردن پشت. دوتا کردن پشت: مانا که گوهری ز کف تو نهان شده پشت از برای جستن آن راخمیده ای. سنائی خلمیدن. بینی گرفتن. (ناظم الاطباء)
دانه از پنبه جدا کردن است. (انجمن آرا). فلخودن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زدن. حلج. (یادداشت بخط مؤلف) : گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری. حکاک. جوان بودم وپنبه فخمیدمی چو فخمیدمی دانه برچیدمی. طیان
دانه از پنبه جدا کردن است. (انجمن آرا). فلخودن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زدن. حلج. (یادداشت بخط مؤلف) : گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری. حکاک. جوان بودم وپنبه فخمیدمی چو فخمیدمی دانه برچیدمی. طیان
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)