- محلوج
- پنبه ای که آن را از پنبه دانه جدا کرده باشند، حلاجی شده، پنبۀ زده شده
معنی محلوج - جستجوی لغت در جدول جو
- محلوج
- پنبه زده، پنبه که از پنبه دان بیرون کرده باشند، پنبه بریده
- محلوج ((مَ))
- پنبه حلاجی شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گمیزه، آبگونه
کسی که به بیماری فلج مبتلا باشد، فلج شده، فالج
مطلوب، مقصود، ویژگی آنکه با حجت و دلیل مغلوب شده
گداخته شده، حل و ذوب شده
موی سترده موی سترده
سوگند خورده
دوشیده دوشیده شده: و آن فعولی است بمعنی مفعول چنانکه رکوب بمعنی مرکوب و حلوب بمعنی محلوب
درمانده کسی که بوسیله حجت و برهان مغلوب شده مغلوب بدلیل: ... اگر از دیو محجوج دمر جوح آید او را هلاک کند
آنکه اندام او از بیماری سست شده باشد، فالج زده، فلج
ماده ای که از حل شدن ماده ای دیگر در مایع به وجود می آید، حل شده
ساویس