جدول جو
جدول جو

معنی محلول

محلول((مَ))
حل شده، چیزی که در مایعی حل شده باشد
تصویری از محلول
تصویر محلول
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محلول

محلول

محلول
ماده ای که از حل شدن ماده ای دیگر در مایع به وجود می آید، حل شده
محلول
فرهنگ فارسی عمید

محلول

محلول
گداخته شده و حل شده. ذوب شده. (ناظم الاطباء). حل کرده شده. (غیاث) (آنندراج). حل شده چنانکه قند یا کلوخ در آب. آب کرده: قند محلول، قند آب کرده، محلول گنه گنه. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به مشک سودۀ محلول در عرق ماند
که بر حریر نویسد کسی به خطغبار.
سعدی.
- محلول گردیدن، باز شدن. حل شدن:
جز عهد و وفای تو که محلول نگردد
هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی.
سعدی.
رجوع به حل شود، در اصطلاح پزشکی و شیمی ماده ای که مولکولهایش در مایعی به نام حلال با مولکولهای حلال مخلوط و یکی شده است بطوری که ظاهراً هر دو یک ماده بنظر آیند، مانند محلول قند در آب و محلول یُد در الکل. ج، محلولات
لغت نامه دهخدا