- محصد
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، جاخشوک، جاخسوک، خاشوش، منگال، مخلب، جاغسوک
معنی محصد - جستجوی لغت در جدول جو
- محصد (مِ صَ)
داس. (منتهی الارب). ابزار دروگری. داس. (ناظم الاطباء). منجل. منگال
- محصد (مُ صِ)
کشت آمادۀ درو و بهنگام درورسیده. زراعتی که بهنگام درو رسد و به درو آید، استوارکننده، سخت تابندۀ ریسمان. (ناظم الاطباء). سخت تابندۀ رسن. (آنندراج)
- محصد (مُ صَ)
زراعت نادرودۀ خشک شده، رسن محکم تافته شده: حبل محصد، مرد استواررأی: رجل محصدالرأی. (منتهی الارب)
- محصد
داس کشت رسیده ابزار درو کردن داس. زراعت نادروده خشک شده، ریسمان محکم تافته، استوار محکم: محصد رای. زراعتی که بهنگام درو رسد و بدرو آید، سخت تابنده رس
- محصد ((مُ صَ))
زراعت نادروه خشک شده، ریسمان محکم تافته، استوار، محکم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
پرداخت برات آشکارا روشن پیدا پرداخت مبلغی که بعهده کسی گذاشته شده پرداخت حواله (صفویه) (سازمان اداری حکومت صفوی 141) : بعد از آن بموجب بروات مهر وزیر و کلانتر و مستوفی متوجهات دیوانی هر یک از دفتر حواله و محصص کلانتر موافق تبیجه فی مابین هر صنف توجیه و محصلان دیوانی از آن قرار باز یافت مینمایند. آشکار ظاهر
کج کننده خماننده بلند گردانده بر آورده، کج خمیده، ریسمان تافته، زه ستبر
خاوند، مرز شمار مرز گر، تیز کننده، تیز نگرنده تعیین کننده حد و کرانه چیزی، تیز کننده (کارد و جز آن)، تیز نگرنده
نیکخو، ستوده، کسی که صفات نیکو دارد و نام پیغمبر بزرگ اسلام (ص) میباشد
