جدول جو
جدول جو

معنی محصد

محصد((مُ صَ))
زراعت نادروه خشک شده، ریسمان محکم تافته، استوار، محکم
تصویری از محصد
تصویر محصد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محصد

محصد

محصد
داس کشت رسیده ابزار درو کردن داس. زراعت نادروده خشک شده، ریسمان محکم تافته، استوار محکم: محصد رای. زراعتی که بهنگام درو رسد و بدرو آید، سخت تابنده رس
فرهنگ لغت هوشیار

محصد

محصد
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، جاخشوک، جاخسوک، خاشوش، مَنگال، مِخلَب، جاغسوک
محصد
فرهنگ فارسی عمید

محصد

محصد
داس. (منتهی الارب). ابزار دروگری. داس. (ناظم الاطباء). منجل. منگال
لغت نامه دهخدا

محصد

محصد
کشت آمادۀ درو و بهنگام درورسیده. زراعتی که بهنگام درو رسد و به درو آید، استوارکننده، سخت تابندۀ ریسمان. (ناظم الاطباء). سخت تابندۀ رسن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

محصد

محصد
زراعت نادرودۀ خشک شده، رسن محکم تافته شده: حبل محصد، مرد استواررأی: رجل محصدالرأی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

محمد

محمد
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
محمد
فرهنگ نامهای ایرانی