جدول جو
جدول جو

معنی محاول - جستجوی لغت در جدول جو

محاول(مُ وِ)
گردگردنده. و حواله کننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محاول(مَ وِ)
جمع واژۀ محاله. (منتهی الارب). رجوع به محاله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محصول
تصویر محصول
حاصل، نتیجه، در کشاورزی حاصل زراعت، فرآورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاولت
تصویر محاولت
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی، قصد کردن، تیز نگریستن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلول
تصویر محلول
ماده ای که از حل شدن ماده ای دیگر در مایع به وجود می آید، حل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافل
تصویر محافل
محفل ها، جاهای جمع شدن گروههای خاص، انجمن ها، جرگه ها، مجلس ها، جمع واژۀ محفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامل
تصویر محامل
محمل ها، چیزهایی که در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج ها، پالکی ها، کجاوه ها، چیزهایی که محل های اعتماد واقع شود، محل های اعتماد، علت ها، سبب ها، انگیزه ها، جمع واژۀ محمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاول
تصویر معاول
معول ها، تیشه های دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود، جمع واژۀ معول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمول
تصویر محمول
بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
(شِ را / رَنْ)
حوال. قصد کردن چیزی را. (از منتهی الارب). خواستن و جستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم انداختن به سوی چیزی و تیز نگریستن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محکول
تصویر محکول
سرمه سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامل
تصویر محامل
جمع محمل، کجاوه ها زنبیل ها پایسخن ها جمع محمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصول
تصویر محصول
حاصل شده، نتیجه، گرد آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاول
تصویر مقاول
جمع مقول، زبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلول
تصویر محلول
گداخته شده، حل و ذوب شده
فرهنگ لغت هوشیار
بار بر، خوش اسپ، گمان برده، پایسخن گزاره، پیام آگاهه بار برداشته شده به سر و به پشت، مرد بهره مند از سواری مرکبهای خوش رفتار، گمان کرده شده مظنون، تاویل شده تعبیر شده، خبر که در مقابل مبتداست مقابل موضوع جزودوم از قضیه حملی مثلا در انسان حیوان ناطق است انسان موضوع است و حیوان ناطق محمول جمع محمولات. یا محمول بضمیمه. (بالضمیمه) محمولی است که حمل آن بر موضوع مستلزم انضمام امری دیگر بموضوع باشد مانند حمل ابیض (سفید) بر جسم که نیاز بانضمام بیاض (سفیدی) بجسم دارد. در صورتی حمل ابیض بر جسم درست است که بیاضی بدان ضمیمه شده باشد و این نوع حمل را حمل غیر ذاتی هم گفته اند زیرا محمول منتزع از ذات موضوع نیست در مقابل خارج محمول که محمول منتزع از ذات موضوع است و حمل آن بر موضوع مستدعی ضمیمه شدن چیزی دیگر نیست مانند: انسان ممکناست که امکان منتزع از ذات انسان است این گونه محمولات را محمولات ذاتی گویند چنانکه نوع اول را محمولات عرضی هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضول
تصویر محضول
درخت خرمایی که ریشه هایش فاسد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصل
تصویر محاصل
محصول و حاصل، باج و خراج، سود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محوی، درونه ها در برها درونمایه ها جمع محوی در بر گرفته ها، مضمونها: ... و اصل مملکت و موطن ایشان و کیفیت ممالک و معابر نسبت با بلاد ترکستان از محاوی او مفهوم و معلوم میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافل
تصویر محافل
مجلس ها و انجمن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
همگرد: در نبرد جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ لغت هوشیار
حیله کردن برای رسیدن بمقصود، آهنگ کردن قصد کردن، چشم انداختن بچیزی تیز نگریستن، حیله گری، قصد، تیزنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
((مُ وِ لِ))
تیز نگریستن به سوی چیزی، حیله کردن برای به دست آوردن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محامل
تصویر محامل
((مَ مِ))
جمع محمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافل
تصویر محافل
((مَ فِ))
جمع محفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
((مُ وِ))
جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محمول
تصویر محمول
((مَ))
باری که آن را بر پشت بردارند، گمان کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
((مَ))
حل شده، چیزی که در مایعی حل شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصول
تصویر محصول
((مَ))
حاصل شده، به دست آمده، حاصل زراعت و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصول
تصویر محصول
برآیند، فرآورده، دست آورد، دستاورد، برونداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محلول
تصویر محلول
گمیزه، آبگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محیط زیست
دیکشنری اردو به فارسی