جدول جو
جدول جو

معنی محاشات - جستجوی لغت در جدول جو

محاشات(شَ بَ قَ)
محاشاه. اخراج. استثناء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استثناء کردن. (از ناظم الاطباء) ، باک داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاشاه شود
لغت نامه دهخدا
محاشات
استثنا، اخراج، باک داشتن
تصویری از محاشات
تصویر محاشات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محادثت
تصویر محادثت
سخن گفتن با هم، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابات
تصویر محابات
محابا، طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامات
تصویر محامات
از کسی دفاع کردن، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
با هم راه رفتن، مدارا کردن، با کسی همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
برابر، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
با کسی رفتن و همراهی کردن. (غیاث اللغات) ، مدارا. (ناظم الاطباء).
- مماشات کردن، همراهی کردن در رفتار با کسی.
- ، مدارا کردن. رجوع به مماشاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محابا. محاباه. رجوع به محابا و محاباه شود.
- محابات کردن، ترسیدن.
- ، کوتاهی و سهل انگاری کردن. فروگذاشتن: اگر محاباتی کند جانش برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118).
- ، ملاحظه و طرفداری و جانبداری کردن
لغت نامه دهخدا
(شُ)
پرسیدن از کسی چیزی که تا در غلط افکند او را یا چیستان گفتن. (آنندراج). محاجاه. رجوع به محاجاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
محاذاه. موازات. رویارویی. روبرویی. مقابل. برابر. روبرو. مقابله. (زوزنی). رویاروی. روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایلک باحشر خویش به محاذات او نزول کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298) ، در اصطلاح حکما و متکلمین موازات نیز گفته شود و آن اتحاد در وضع است مانند دو انسان که نسبت به شخص ثالث در وضع با یکدیگر متساوی باشند. و آن از اقسام وحدت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح محاسبان بر طریقه ای ازطرق عمل ضرب اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محاره. (منتهی الارب). رجوع به محاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چیزهای محال، و امکان ناپذیر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ محال. امر نابودی که بودن آن ممکن نباشد. (آنندراج) ، سخنان بیهوده و باطل و بی سروبن. یاوه:
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پرژاژ باشد همیشه تغارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حمایت کردن. محاماه: فی الجمله ارکان وسران بر موافقت سلطان در معاطات کؤوس (از) محامات نفوس مهمل ماندند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 186). رجوع به محاماه شود، محامات بر ضیف، نیک قیام کردن به مهمانی مهمان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
استثناء کردن. (تاج المصادر زوزنی). استثناء کردن کسی را از جماعتی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
محاکاه. با هم حکایت کردن. (غیاث). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفتۀ کسی را نقل کردن. بازگو کردن. رجوع به محاکاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در اصطلاح مردم قزوین، لوه لیسه. دلگی. کمی خوردن از ته مانده هایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از محابات
تصویر محابات
یاری دادن کسی را، اعانت، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماشات
تصویر خماشات
کینه ها و دشمنی های دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
خزندگان تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
رویاروئی، برابر، روبرو، مقابله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار
پشتیبانی کردن از کسی حمایت کردن طرفداری کردن: فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر معاطات کووس محامات نفوس مهمل ماندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
با کسی رفتن و همراهی کردن، مدارا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامات
تصویر محامات
((مُ))
پشتیبانی کردن، طرفداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محابات
تصویر محابات
((مُ))
یاری کردن، طرفداری کردن از کسی، جانبداری کردن بر خلاف عدالت، منحرف شدن از عدل، میل به ناحق کردن، کسی را مخصوص خود کردن، ویژه خویش ساختن. احتیاط کردن، ملاحظه کردن، یاری، طرفداری از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
((مُ))
حکایت کردن با یکدیگر، مشابه کسی یا چیزی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
((مُ))
مقابل چیزی قرار گرفتن، برابر هم قرار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
((مُ))
مدارا کردن با کسی، با هم راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجازات
تصویر مجازات
سزا، شکنجه، پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محاذی، مقابل، موازات، هم پا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یاری کردن، طرفداری کردن، ناحق کردن، جانبداری ناعادلانه کردن، میل به ناحق کردن، احتیاط کردن، ملاحظه کردن، فروگذاشتن، احتیاط، ملاحظه، پروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهمال، تسامح، سازگاری، سازش، مدارا، مسامحه، معاطله، مماطله، نرمی، همراهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد