جدول جو
جدول جو

معنی محاجر - جستجوی لغت در جدول جو

محاجر
محجرها، گرداگرد قریه ها، اطراف خانه ها، حرم ها، بوستان ها، کاسه های چشم، جمع واژۀ محجر
تصویری از محاجر
تصویر محاجر
فرهنگ فارسی عمید
محاجر
(مَ جِ)
جمع واژۀ محجر و محجر. (از منتهی الارب). رجوع به محجر شود، جایهای مخفی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محاجر
جمع محجر، بوستان ها چشمخانه ها، جمع محجر، پکوک ها تارمی ها جمع محجر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاضر
تصویر محاضر
محضرها، جاهای حضورها، کنایه از درگاه ها، جاهای نوشتن اسناد و احکام ها، دفاتر ثبت اسناد، دفترخانه ها، سجل ها، فتوا نامه ها، گواهی نامه ها، جمع واژۀ محضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاصر
تصویر محاصر
در حصار کننده، محاصره کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاجه
تصویر محاجه
خصومت ورزیدن و حجت آوردن، مخاصمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابر
تصویر محابر
محبره ها، مرکب دان ها، دوات ها، جمع واژۀ محبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاجر
تصویر متاجر
تجارت خانه ها
فرهنگ فارسی عمید
کسی که از شهر یا وطن خود به شهر یا کشور دیگر برود و در آنجا سکنی گزیند، هجرت کننده
فرهنگ فارسی عمید
جمع محبره، آمه ها (دوات نویسندگی) زکابدان ها (زکاب مرکب دوات) جمع محبره
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی هجرت نماید، مفارقت کننده از خانه و اقربا یعنی مسافر، آنکه از وطن خود هجرت کند و در جائی دیگر مسکن گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشجر، روییدنگاهان درختستان ها جمع مشجر: و گلستان و بستان بهم شاید (قافیه کردن) چه هر چند اصل آن بوی ستان بوده است چون از آن حذفی کرده اند و آنرا اسم علم مشاجر و مغرس ریاحین گردانیده گویی کلمه مفردست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاجت
تصویر محاجت
حجت آوردن دلیل آوردن، خصومت کردن، دلیل آوری، خصومت دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاجم
تصویر محاجم
اندلسی دهان شیر نوشگیا از گیاهان مونث مخلص
فرهنگ لغت هوشیار
محاجه و محاجت در فارسی: گواه آوردن، پر وهان آوردن، دشمنی حجت آوردن دلیل آوردن، خصومت کردن، دلیل آوری، خصومت دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محضر، تزده خانه ها بود گاه ها گزارشها و سر چشمه ها آبشخورها جمع محضر محاضر رسمی. یا محاضر شرع. محاکم شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاجر
تصویر متاجر
محلهای تجارت، تجارتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصر
تصویر محاصر
حصاری کننده کسی را به جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاجه
تصویر محاجه
حجت آوردن، دشمنی کردن، بحث همراه با پرخاش، بگومگو، یکی به دو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
((مُ جِ))
هجرت کننده آن که از وطن خود هجرت کرده در جایی دیگر مسکن گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاضر
تصویر محاضر
((مَ ض))
جمع محضر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
کوچنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
Migrant, Migrator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrant
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
мигрант
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
мігрант
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
Migrant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
प्रवासी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
অভিবাসী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی