جدول جو
جدول جو

معنی مثقف - جستجوی لغت در جدول جو

مثقف
(مُ ثَقْ قِ)
آنکه نیزه راست کند. (مهذب الاسماء). آنکه راست کند نیزه را به ثقاف و ثقاف آنچه نیزه و تیر را به وی راست کنند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثقف
(مُ ثَقْ قَ)
نیزۀ راست کرده. (مهذب الاسماء). نیزه در عرف شعرا. مثقّفه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مثقف
فرهیخته با فرهنگ، نیزه نیک
تصویری از مثقف
تصویر مثقف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثقل
تصویر مثقل
گران بار، گران بار از وام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقف
تصویر موقف
محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
سقف دار، جایی که سقف داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
آلتی که با آن چیزی را سوراخ کنند، مته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
سنگین شده، گران بارگردیده، حرفی که دارای تشدید باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
راهی است میان شام و کوفه. (از منتهی الارب). طریقی است بین یمامه و کوفه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قِ)
گران سنگ گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بار را سنگین می کند و گران سنگ می گرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثقیل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
کسی که نخورد و ننوشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَقْ قَ)
نعت مفعولی از تسقیف. رجوع به تسقیف شود، خانه پوشیده. (آنندراج). بیت سقف دار. (از اقرب الموارد). خانه آسمانه کرده. (دهار). صاحب سقف. باسقف. با آسمانه. آسمانه دار. پوشیده. سرپوشیده. پوشانیده. باپوشش.
- مسقف کردن، سقف زدن. باسقف کردن. آسمانه زدن.
، درازبالا. (منتهی الارب). طویل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
زیرک و هوشمند و دست آموز در کار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، دانشمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
ستور آهسته رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، امراءه مثقل، زنی که گران و ظاهر شود آبستنی او. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). زن باردار و آبستن. (ناظم الاطباء) ، در زحمت و آزار از بیماری و از خواب و از بخل و لؤم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
گرانبار شده از وام و قرض. (ناظم الاطباء) ، گرانبار شده از مرض. (از ذیل اقرب الموارد) ، گرانبار شده. سنگین بار شده:
مثقلان خاک برجا ماندند
سابقون السابقون در راندند.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 342).
، ستور گرانبار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
برافروزندۀ آتش. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که روشن کندو افروزنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثقاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قَ)
سنگین بار و گران سنگ گردانیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گران شده. گرانبار شده. سنگین شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- قتل مثقل، با سنگ و جز آن کشتن کسی را: بازاریان چون بقال را بدان صفت دیدند صیاد را به زخم گرفتند و چندان بزدند تا هلاک شد. این خبر به سمع والی رسید که... صیادی را بازاریان در غوغا به قتل مثقل بکشتند. (سندبادنامه ص 202) ، مشدد، یعنی حرفی که دارای علامت تشدید باشد. (ناظم الاطباء) ، مقابل مخفف: اباجاد، مثقل ابجد است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، متحرک. مقابل مخفف بمعنی ساکن. (یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 35) ، مظلوم و ستمدیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
راه عراق از کوفه تا مکه. (از منتهی الارب). راهی است بین مکه و کوفه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
عدوانی. ابن عمرو. صحابی بدری است، شوره گز. (نصاب الصبیان) (غیاث اللغات از منتخب). گز شور. (مهذب الاسماء). گز شوره. (دستورالاخوان). شورگز. اثله، یکی. ج، اثلات، اثول.
- حب الاثل، گزمازک. گزمازه.
. در علوم اسلامی، عنوان صحابی یکی از مهم ترین درجات ارتباط با پیامبر است. این ارتباط شامل دیدار، پذیرش اسلام و ثبات بر ایمان تا مرگ است. صحابه به عنوان حاملان حدیث و سنت، نقشی غیرقابل انکار در ثبت و انتقال معارف اسلامی ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قِ)
سوراخ کننده در چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بسیار سوراخ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثقیب شود، آنکه آتش بر می افروزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قَ)
سوراخ دار. (ناظم الاطباء). سوراخ شده. سوراخ سوراخ. سوراخ دار. سفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مروارید مثقب، مروارید سفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قَ فَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
ترش تر، خوشۀ خرما. اثکال. اثکول. عرجون
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
خانه پوشیده، سقف دار، با پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقف
تصویر موقف
جای ایستادن، توقفگاه، محل
فرهنگ لغت هوشیار
مته بهر مه ماه رمه بر ماهه سینا سوراخ کننده سینا آتش افروز بزرگراه راه بزرگ سوراخ دار سفته مروارید سفته آلتی که با آن چوب و جز آنرا سوراخ کنند مته بر ماهه: به تیشه پدر و مثقب و کمانه و مقل بخرط مهره گردون و پره دولاب. (خاقانی) سوراخ کرده شده. سوراخ کننده جمع مثقبین
فرهنگ لغت هوشیار
گرانبار پا به ماه: زن، کند رو: ستور سنگین گشته، جنبنده بار سنگین تحمیل شده گرانبار. زن باردار نزدیک بوضع حمل، ستور آهسته رو. سنگین گردیده، متحرک مقابل مخفف ساکن. سنگین کننده گران سنگ گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقف
تصویر موقف
((مَ قِ))
جای ایستادن، جای درنگ کردن، جمع مواقف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
((مُ سَ قَّ))
سقف دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مُ ثَ قِّ))
سوراخ کننده، جمع مثقبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مُ ثَ قَّ))
سوراخ کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ ثَ قِّ))
سنگین کننده، گران سنگ گرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ قَ))
بار سنگین، تحمیل شده، گرانبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مِ قَ))
مته و هر چیزی که سوراخ کند
فرهنگ فارسی معین
موضع، موضع گیری
دیکشنری اردو به فارسی