جدول جو
جدول جو

معنی متعب - جستجوی لغت در جدول جو

متعب
دچار رنج و تعب
تصویری از متعب
تصویر متعب
فرهنگ فارسی عمید
متعب
(مَ عَ)
متعبه. جای تعب و رنج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متعب
(مُ عَ)
مانده گردیده. (از منتهی الارب). مانده و عاجز و خسته. (ناظم الاطباء) :
دل را نکرد باید مغرور
تن رانداشت باید متعب.
مسعودسعد.
- بعیر متعب، شتری که یکی از استخوانهای دست و یا پایش شکسته باشد و آن را بسته باشند لیکن آن شتر در حال درد و رنج کشیدن باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متعب
(مُ عِ)
مانده گرداننده. (آنندراج). کسی که مانده و خسته می گرداند. (ناظم الاطباء) ، زحمت کش و محنت طلب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آکننده و پرکننده آوند، استخوان پیوند گرفتۀ بازشکسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خداوند ستور مانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
متعب
رنج، رنجگاه جای رنج تعب رنج، جای تعب محل رنج جمع متاعب
تصویری از متعب
تصویر متعب
فرهنگ لغت هوشیار
متعب
((مَ عَ))
تعب، رنج، جای تعب، محل رنج، جمع متاعب
تصویری از متعب
تصویر متعب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعقب
تصویر متعقب
دنبال کننده، تعقیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعجب
تصویر متعجب
تعجب کننده، شگفت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصعب
تصویر مصعب
اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده، فحل، گشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبع
تصویر متبع
آنکه از او پیروی کنند، آنچه در پی آن بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعظ
تصویر متعظ
کسی که پند و موعظه را قبول می کند، پندپذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
جسمی که دارای شش سطح مربع باشد، چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاب
تصویر متاب
بازگشتن به سوی حق، توبه و بازگشت از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشعب
تصویر متشعب
شاخه شاخه شده، شاخ شاخ، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتعب
تصویر مرتعب
ترسنده، آنکه از چیزی بترسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاعب
تصویر متاعب
متعب ها، آنانکه دچار رنج و تعب شده اند، جمع واژۀ متعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادتگاه، جای عبادت، محل پرستش، معبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادت کننده، کسی که به تکلف خود را عابد می نمایاند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَبْ بِ)
ترش روی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَبْ بِ)
عبادت کننده و بسیار عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پارسا و بسیار متدین و دیندار. (ناظم الاطباء) : یکی از متعبدان شام سالها در بیشه ای عبادت کردی... (گلستان). یاد دارم که در ایام جوانی متعبد بودمی و شبخیز. (گلستان) ، به تکلف عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سرکش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که خسته می کند ستور را از دواندن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَبْ بَ)
محل و مکان پرستش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع متعب، جمع متعبه، رنج خیزها رنج گاه ها رنج آوران در غیاث اللغات (متاعب) ( جمع تعب است بر خلاف قیاس) رنج ها ماندگی ها جمع متعب و متعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعذب
تصویر متعذب
خوشگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تازی نما تازی مانند تازیگونه خود را به عرب مانند کننده جمع متعربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعه
تصویر متعه
صیغه و نکاح موقتی ضد عقدی
فرهنگ لغت هوشیار
پیشرو پیشوا پیرو آنچه که در پی آن رفته باشند کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند پیشوا مقتدا: ... الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست. . ، جمع متبعین در پی رونده پیرو جمع متبعین
فرهنگ لغت هوشیار
پند نیوش پند پذیر آنکه نصیحت پذیرد پندپذیر جمع متعظین. یا واعظ غیر متعظ. آنکه دیگران در پند دهد و خود بدان عمل نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعجب
تصویر متعجب
بشگفت آینده، آشفته و حیران و سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادت کننده و بسیار متدین و دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
پتت (توبه)، گره گشایی، باز مهربانی بازگشتن از گناه، بازگشت از گناه توبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
آنکه عصیبت میکند، کسی که در کاری حیمت و تعصب بخرج بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
((مُ تَ عَ بِّ))
متدین، دیندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعجب
تصویر متعجب
شگفت زده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
ستیهنده، خشک سر
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت پرستشگر، زاهد، عابد، معتکف، عبادت کننده، عبادتگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد