جدول جو
جدول جو

معنی متجرع - جستجوی لغت در جدول جو

متجرع(مُ تَ جَرْ رِ)
فروخورندۀ خشم، جرعه جرعه خورندۀ آب و مانند آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجرع شود
لغت نامه دهخدا
متجرع
خشم فرو خورنده، هفت نوش جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن، فرو خورنده خشم جمع متجرعین
فرهنگ لغت هوشیار
متجرع((مُ تَ جَ رِّ))
جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن، فرو خورنده خشم، جمع متجرعین
تصویری از متجرع
تصویر متجرع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متورع
تصویر متورع
پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متضرع
تصویر متضرع
زاری کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجمع
تصویر متجمع
جمع گشته، فراهم آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدرع
تصویر متدرع
زره پوشیده، زره پوش، کنایه از مجهز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
بخشش کننده و نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرع
تصویر متفرع
چیزی که از چیز دیگر جدا و منشعب شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
کسی که معتقد به دین و شریعت باشد، پیرو شرع، کسی که پیرو مکتب متشرعه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متذرع
تصویر متذرع
پر گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورع
تصویر متورع
پرهیزکار و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرع
تصویر متمرع
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
پیرو شرع
فرهنگ لغت هوشیار
فرع چیزی شونده، از چیزی مانند شاخه جدا شونده، شاخه شاخه شده، نتیجه شده حاصل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضرع
تصویر متضرع
زاری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
برهنه گردیده پاز لوت برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجوع
تصویر متجوع
گرسنه، گرسنگی کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرعه
تصویر متجرعه
مونث متجرع جمع متجرعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرس
تصویر متجرس
سخن گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
دهشمند، سر آمد نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ لغت هوشیار
زره پوشیده زره پوشنده زره پوش: گفت: شنیدم که شیری بود پرهیزگار و حلال خوار و خویشتن دار و متورع بلباس تعزز و تقوی متدرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشع
تصویر متجشع
آزور سخت حریص جمع متجشعین
فرهنگ لغت هوشیار
متجره در فارسی سودا جای جای بازرگانی محل تجارت تجارتخانه جمع متاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرم
تصویر متجرم
گناه بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورع
تصویر متورع
((مُ تَ وَ رِّ))
پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
((مُ تَ شَ رِّ))
آگاه به امور شرعی، معتقد به امور شرعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرع
تصویر متفرع
((مُ تَ فَ رِّ))
منشعب شده، شاخه شاخه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متضرع
تصویر متضرع
((مُ تَ ضَ رِّ))
زاری کننده، فروتنی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجمع
تصویر متجمع
((مُ تَ جَ مِّ))
فراهم آمده، جمع گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجشع
تصویر متجشع
((مُ تَ جَ شِّ))
سخت حریص، جمع متجشعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجره
تصویر متجره
((مُ تَ جَ رُِ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
((مُ تَ جِّ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
((مُ تَ بَ رِّ))
نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدرع
تصویر متدرع
((مُ تَ دَ رِّ))
زره پوششنده، زره پوش
فرهنگ فارسی معین