جدول جو
جدول جو

معنی متفرع

متفرع((مُ تَ فَ رِّ))
منشعب شده، شاخه شاخه شده
تصویری از متفرع
تصویر متفرع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متفرع

متفرع

متفرع
فرع چیزی شونده، از چیزی مانند شاخه جدا شونده، شاخه شاخه شده، نتیجه شده حاصل شده
فرهنگ لغت هوشیار

متفرع

متفرع
فرع چیزی شونده و از چیزی مثل شاخ بیرون آینده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآورده و صادر شده و مشتق گشته. و منتشر شده و شاخه برآورده و حاصل شده و پدید آمده و صادر شده و موجود شده و مشتق شده و منشعب شده و شاخه شاخه شده و منسوب و متعلق. (ناظم الاطباء).
- متفرع شدن، جداشدن از چیزی. فرع چیزی شدن.
- متفرع کردن، چیزی را فرع چیزی قراردادن.
- ، از چیزی جدا کردن چیزی را.
- ، شاخه شاخه کردن: طبیعت آن ماده را که اندرگردن پیل و خوک به کار خواست شد نگاه داشت واندر دندانهای او متفرع کرد. (قراضۀ طبیعیات ص 18) ، درخت بسیارشاخ. (ناظم الاطباء) ، خواستگاری کننده زنی را که بزرگ قوم باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفرع شود
لغت نامه دهخدا