- متبوع
- پیروی شده پیشوا سالار پیروی شده تبعیت کرده شده اطاعت شده مقابل تابع: و خوانین و امرا لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع بنوحه و زاری در آمده. یا دولت ریاست وزارت اداره متبوع... که از آن تبعیت و اطاعت کنند
معنی متبوع - جستجوی لغت در جدول جو
- متبوع ((مَ))
- پیروی شده
- متبوع
- کسی یا چیزی که از آن پیروی می شود، پیروی شده مثلاً کشور متبوع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متبوعه در فارسی مونث متبوع: پیروی شده سالار مونث متبوع: وزارت متبوعه جمع متبوعات
گوناگون
گوارا، دلنشین، دلپذیر
چاپ شده، چیزی که باب طبع انسان باشد
بخشش کننده و نیکویی کننده برای رضای خدا
آنچه به انواع و اقسام مختلف باشد، گوناگون
ویژگی کسی که عبادت یا اعمال نیک علاوه بر فرایض انجام می دهد
دهشمند، سر آمد نیکویی کننده برای رضای خدا
نو آورنده
گرسنه، گرسنگی کش
گوناگون شونده، گونه گونه
تبدار، میانه بالا: مرد، چارشانه مرد گرفتار تب ربع، مرد میانه، ربع آنست که فاعلاتن راصلم کنندتا فاعل بماند آنگه مخبون گردانند فعل بماند و فعل چون از فاعلاتن خیزد آنرا مربوع خوانند و ربز چهار یک مال ستدن باشد، . . و چون فاعل چهار حرف بیش نیست و یک حرف از آن به خبن کم می کنند آنرا به چهار یک مال ستدن تعریف کردند
خوش آینده و مرغوب طبع، دلچسب، خوشگل
رنگ شده
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن فاعلاتن به فعل تغییر یابد
Assorted, Diverse, Diversified, Miscellaneous, Varied
Palatable
sortido, diverso, diversificado, variado
saboroso
schmackhaft
gemischt, vielfältig, unterschiedlich
smaczny
mieszany, różnorodny, zróżnicowany
ассорти , разнообразный
вкусный
різноманітний , різноманітний
смачний
gemengd, divers, gediversifieerd, gevarieerd
smakelijk