جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متبوع

متبوع

متبوع
پیروی شده پیشوا سالار پیروی شده تبعیت کرده شده اطاعت شده مقابل تابع: و خوانین و امرا لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع بنوحه و زاری در آمده. یا دولت ریاست وزارت اداره متبوع... که از آن تبعیت و اطاعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار

متبوع

متبوع
کسی یا چیزی که از آن پیروی می شود، پیروی شده مثلاً کشور متبوع
متبوع
فرهنگ فارسی عمید

متبوع

متبوع
کسی که با قولاج چیزی را اندازه کند، فراخ گام، دراز رسن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبوع شود
لغت نامه دهخدا

متبوع

متبوع
پیروی کرده شده. (آنندراج) (غیاث). پیروی کرده شده. (ناظم الاطباء). پیروی شده. تبعیت کرده شده. اطاعت شده. مقابل تابع: اخلاق پسندیده مدروس گشته... و متابعت هوا سنت متبوع. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 56). و خوانین و امراء لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع به نوحه و زاری درآمده. (ظفرنامۀ یزدی) ، پیشوا و رئیس و سرور. (ناظم الاطباء).
- متبوع امت، پیشوای امت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا