جدول جو
جدول جو

معنی مادردار - جستجوی لغت در جدول جو

مادردار
(خُ تَ گَ)
آنکه دارای مادر است. آنکه در دامان مادر پرورش یافته.
- پدرمادردار، آنکه دارای اصل و نسب است. کسی که از خاندان مشهور و اصیلی باشد.
، آنکه از مادر خود نگاهداری کند. کسی که هزینۀ زندگی مادر را بعهده دارد. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی یک جاندار مانند خلق و خوی و چگونگی اعضا و اندام به همان صورتی که از مادر زاییده شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابردار
تصویر نابردار
ناشکیبا، بی صبر، ناچار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه از مادر به فرزند برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محضردار
تصویر محضردار
صاحب دفتر اسناد رسمی، سر دفتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مال دار
تصویر مال دار
متمول، ثروتمند، صاحب مال، صاحب چهارپا و ستور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد دار
تصویر باد دار
پرباد، دارای باد مثلاً لاستیک باددار، بادآور، نفخ آور، دارای ورم، آماس کرده، کنایه از شخص متکبر و خودپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطردار
تصویر قاطردار
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، استروان، استردار، قاطربان، استربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادردخت
تصویر مادردخت
تودری، گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است
قدومه، شندله، اوسیمون، جنفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماردارو
تصویر ماردارو
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادکردار
تصویر بادکردار
تند و تیز، تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردار
تصویر آماردار
حسابدار، محاسب
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
خمار. آنکه حالت خماری دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ارباب. صاحب. آقا. مهتر. آنکه نوکران و ملازمان خود را نیک نگهداری کند. کسی که از رعایت حال خادمان و تأمین معاش و رفاه ایشان بهیچ روی مضایقه و دریغ نکند.
چاکرپرور:
در چاکرداری و سخا سخت ستوده ست
او سخت سخی مهتر و چاکرداریست.
فرخی.
و رجوع به چاکرپرور شود
لغت نامه دهخدا
خوش منظر و خوش آیند در دیدار، (ناظم الاطباء)، رجوع به با شود، پدیدار، روشن: هبرزی، هر چیزی خوب و بادیدار، (منتهی الارب)، و باشد که آن نفس مقهور شده باز با دیدار آید، (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کنایه از تیز و تند. (آنندراج). شتابان و شتاب رونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
صاحب خمار. آنکه خمار دارد. آنکه مقنعه دارد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دارای مادر بودن. داشتن مادر، نگاهداری از مادر. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
مانند مادر. همچون مادر. و رجوع به مادر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه بفرزند رسیده باشد از مادر مقابل پدرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادر دار
تصویر مادر دار
آنکه دارای مادر است. یاپدر دار، آنکه از مادر خود نگاهداری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطردار
تصویر قاطردار
آنکه قاطردارد نگهبان استر قاطرچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکردار
تصویر لاکردار
بی صفت (دشنامی است که بطرف دهند) دشنام گونه ایست که لوطیان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماردارو
تصویر ماردارو
یکی از گونه های فاشرا میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
مالدار: وسخواستک خواستا کمند توانگر، چار پا دار دارای مال ثروتمند غنی: مالداری را شنیدم که ببخل اندر چنان معروف بود که حاتم طائی در کرم، صاحب چارپایان (اسب و استر و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
مادرزاده، هم شکم، برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادر داری
تصویر مادر داری
دارای مادر بودن داشتن مادر، نگاهداری از مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرچاه
تصویر مادرچاه
چاهی که بیش از چاههای دیگر بمنبع قنات نزدیکتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدار
تصویر نادیدار
نادیدن عدم رویت مقابل دیدار
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب امتیاز دفتر ثبت اسناد رسمی، سردفتر، کسی که بر حسب موازین قانونی مسئول دفتر اسناد رسمی یا ازدواج و طلاق است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا: کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری... (مثنوی. نیک. 287: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضردار
تصویر محضردار
صاحب دفتر اسناد رسمی، سردفتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادرزاد
تصویر مادرزاد
مربوط یا منسوب به هنگام زاده شدن مثل، کور مادرزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
((دَ))
آن چه به فرزند رسیده باشد از مادر، مق.پدرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاکردار
تصویر لاکردار
((کِ))
بی مروت، ناجوانمرد
فرهنگ فارسی معین