جدول جو
جدول جو

معنی مادام - جستجوی لغت در جدول جو

مادام
دائم، پیوسته، مدام
خانم، بانو
مادام که: تا وقتی که، تا زمانی که
تصویری از مادام
تصویر مادام
فرهنگ فارسی عمید
مادام
(وَ دَ)
تا وقتی. (غیاث) (آنندراج). تا. تازمانیکه. این کلمه در عربی از افعال ناقصه است و ’ما’ در این لفظ مصدریه است که فعل مدخول خود را بمعنی مصدر گرداند. و مادام صورت فعل است و در معنی اسم واحکام اسم بر این جاری است چنانکه ’توقیت’. پس این لفظ ’مادام’ برای توقیت مضمون جملۀ مدخول خود می آید. (از غیاث) (از آنندراج). و بدین معنی اغلب قبل از ’که’ استعمال شود: دانه مادام که در پردۀ خاک نهان است هیچکس در پروردن او سعی ننماید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 69).
مادام به شاه پشت بسته
پشت و دل دشمنت شکسته.
نظامی.
عاقل نکند شکایت از درد
مادام که هست امید درمان.
سعدی.
...بطن و فرج توأمند و فرزند یک شکم، مادام که این یکی برجاست آن دگر برپاست. (گلستان) ، بمعنی مدام و همیشه نیز آمده. (غیاث) (آنندراج) : و مادام مستمع را نگر. (منتخب قابوسنامه ص 168). و مادام رای خویش روشن دار. (منتخب قابوسنامه ص 174). غله فروش مادام بدبود و بدنیت باشد. (منتخب قابوسنامه ص 178). واو [زبیده بر عباسه حسد کردی از بهر آنکه خلفیه مادام با وی آرمیدی. (تاریخ برامکه).
تو مغز کند بادامی و مادام
به مغز آرد بها بادام کندی.
سوزنی.
خوش خنده وزهرپاش مادام
ضحاک دهان و اژدها کام.
تحفه العراقین (ازآنندراج).
مانده همه سالکانش مادام
در سعی وقوف و طوف و احرام.
تحفه العراقین (از آنندراج).
شمس نزد اسد رود مادام
روح سوی جسد رود هموار.
خاقانی.
درون سنگ از آن می کند مادام
که از سنگش برون می آمد آن کام.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحیدص 250).
اگرچه باطرب می بود و با جام
دلش در بند شیرین بود مادام.
نظامی.
- مادام الحیوه، همیشه. مدام: و مادام الحیوه در مقام فرزندی و خدمتکاری باشیم. (حبیب السیر ج 3 ص 179).
- مادام العمر، مادام الحیوه. تا آنگاه که زنده باشد. رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
مادام
کلمه فرانسوی است بمعنی بی بی، خانم، بانو، بیگم، خاتون، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بانو، خانم، (فرهنگ فارسی معین) :
مادام تو گشت بهر ما دام
دل در بر دام تست مادام،
شیخ الرئیس افسر (از فرهنگ فارسی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
مادام
تا وقتی که، تا زمانیکه بی بی، خانم، بانو، خاتون، بیگم، بانو
تصویری از مادام
تصویر مادام
فرهنگ لغت هوشیار
مادام
خانم، بانو، در خطاب به بانوان شوهردار غیر مسلمان
تصویری از مادام
تصویر مادام
فرهنگ فارسی معین
مادام
تا وقتی که، تا زمانی که
تصویری از مادام
تصویر مادام
فرهنگ فارسی معین
مادام
تا هنگامیکه
تصویری از مادام
تصویر مادام
فرهنگ واژه فارسی سره
مادام
تازمانی، تا، هنگامی که، پیوسته، دائمخانم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادام
تصویر بادام
(دخترانه)
میوه ای کوچک و کشیده با دو پوسته یکی نرم و سبز و دیگری سخت و چوبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پادام
تصویر پادام
پای دام، تله، دام، نوعی دام که از موی دم اسب درست کنند و در زمین بگسترانند تا پای پرندگان در آن گیر کند، مرغی که صیاد در کنار دام ببندد تا مرغان دیگر به هوای او در دام بیفتند، هر نوع حیله و نیرنگی که برای فریب دادن کسی به کار ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادام
تصویر ادام
آنچه با نان خورده می شود، نان خورش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدام
تصویر مقدام
بسیار اقدام کننده، پیش رونده، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادام
تصویر بادام
میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، کنایه از چشم معشوق
بادام کوهی: ارژن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدام
تصویر مدام
همیشه، همیشگی، دائم، می، شراب
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
خورش. نانخورش. نانخورشی اعم از مایع و غیر آن و صبغ نانخورش مایع است. ترنانه. قاتق. ابا: در ادام بودن گوشت میان فقها اختلاف است. (منتهی الارب). ج، ادم، آدمه، آدام:
در مطبخ فلک که دو نانست گرم و سرد
غم به نوالۀ من و خون جگر ادام.
خاقانی.
، از دیار قضاعه بشام است و بضم همزه نیز گفته اند. (معجم البلدان)
نامی از نامهای زنان عرب، نام نمایشخانه ای در پاریس
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگ که بدان خستۀ خرما کوبند جهت علف ستور. ملدم. (منتهی الارب) (از آنندراج). سنگی که بدان، جهت خوراک ستور، هستۀ خرما کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملدم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بی خیر. (منتهی الارب). ردام، مردی که در وجودش خیری نباشد. که منشاء خیر نیست. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
حلقه ای موئین که از موی دم اسب سازند و بر راه جانوران پرنده گذارند، دام، پایدام:
دل خلایق از آنست صید آب روان
که باد بر زبر آب می نهد پادام،
نزاری،
، پرنده ای که نزدیک دام بندند تا پرندگان دیگر به هوای او آیند و در دام افتند، ملواح، خرخشه، خروهه، خرخسه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
ترجمه گوز باشد، (آنندراج)، لوز، (منتهی الارب) (دهار)، ابوالمثنی، نوع بادام ’آمیگ دالوس’ که میان بر آنها خوراکی نیست ولی مغز هستۀ آنها که درشت میشود گاهی تلخ و در بعضی از جنس ها شیرین است، نوع خودروی آن را که هسته های کوچک دارد ارژن مینامند، (از گیاه شناسی گل گلاب چ 1321 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 226)، ارژن درختچه ای است که در نقاط خشک و کوهستانی اطراف طهران و کرج در ارتفاعات 1300 گزی روید، گونه های دیگر این درختچه نیز در فارسی وجود دارد که با گونۀ فوق شباهت دارند ولی تاکنون نامگذاری نشده اند، (از درختان جنگلی ایران ثابتی ص 37)، درخت بادام از تیره روزاسه آ و از جنس آمیگدالوس میباشد، یک گونۀ آن که بنام آمیگدالوس روتری نامیده میشود، درختی است که همراه پستۀ وحشی در جنگلهای فارس، کرمان، مکران و خراسان فراوان است و در جنگلهای خشک کرانۀ شمال نیز میروید و آنرا بنامهای ارژن، ارجن، ارجنک و بخورک در فارس، بادامشک در خراسان و تنگرس در کلاک کرج میخوانند، سه گونۀ دیگر آن درختچه از قرار ذیل است:
1 - ابورنه آ در راه قم و طهران دیده میشود، 2 - سکوپاریا در اطراف کرج میروید و آنرا بادامک میخوانند، 3 - سپارتیوئید در اطراف کرج و پشند میروید و آنرا بادامچه گویند، گونه های دیگر در جنگلهای فارس و کرمان و مکران و همچنین در گرگان هست که از نظرگیاه شناسی هنوز مشخص نگردیده و نامهای بومی آن با گونۀ روتری متمایز میباشد،
خواص و مصرف: درخت بادام مانند پسته دارای ریشه های ژرف است و از نم خاک بخوبی بهره مند میگردد از اینرو در خاکهای خشک خوب میروید، خاکهای آهکی را بهتر می پسندد ولی در خاکهای رستی نمناک و سرد خوب ایستادگی نمیکند، به بلندی هفت یا هشت متر میرسد، چوب آن سخت است و خوب رنده میشود، رنگ آن خرمائی و چوب برون آن سفید و مشخص است، بمصرف سوخت میرسد، درخت بادام وحشی دارای میوه ای ریز است که بوسیلۀ پیوند مانند پسته محصول خوب و فراوانی میدهد، ریشه بادام در رنگرزی مصرف میشود، (جنگل شناسی ساعی چ 1327 هجری شمسی دانشگاه طهران ج 1 صص 227 - 229 و ج 2 صص 130 - 131)، بادام دارای گونه های وحشی مختلفی است و همه آنها مخصوص نواحی خشک و استپی میباشد، گونه هائی که در ایران دیده ایم عبارتند از: بادامک، وامچک، بادامک، به درختان جنگلی ایران ثابتی چ دانشگاه طهران ص 36 رجوع شود، بادام بر دو نوع است: بادام شیرین: لوز حلو که گرم و تر است در اول و گفته اند معتدل بود میان حرارت و برودت و بادام شیرین غذائی تمام است و نفث الدم و سرفۀ کهنه و ربو و ذات الجنب را سودمند بود و سنگ مثانه بریزاند، بادام تلخ، لوز مر گرم و خشک است و جلاّء، و یک نوع آن بادام کاغذی معروفست که در قزوین بدست شودو در هیچ جای دیگر یافته نگردد،
در قاموس کتاب مقدس آمده است: درختی معروف است، (سفر پیدایش 30: 37 و 43: 11)، و ثمرش بسیارخوب میباشد و پیاله های چراغدان هیکل بادامی شکل بودند، (سفر خروج 25: 33)، و عصای هارون هم که شکوفه نمود شاخه ای از درخت بادام بود و درخت مذکور ازجملۀ درختهائی است که پیش از سایرین شکوفه میکند چنانکه معنی اسم عبرانیش مستعجل اشاره بهمین مطلب میباشد چنانکه در صحیفۀ ارمیای نبی مذکور است که خداوند ارمیا را گفت: ای ارمیا چه می بینی ؟ گفتم: شاخه ای از درخت بادام، خداوند مرا گفت: نیکو دیدی زیرا که من بر کلام خود دیده بانی میکنم تا آنرا بانجام رسانم، لفظ ’درخت بادام’ و لفظ ’دیده بانی میکنم’ در عبرانی تماماً یکی است نهایت اینکه یکی اسم و دیگری فعل بمعنی شتاب وتعجیل میباشد، (ارمیا 1: 11)، و بعضی بر آنند که قصد صاحب کتاب واعظ یا جامعه در فصل 12: 5 که میگوید: ’و درخت بادام شکوفه آورد’، از سفیدی موی اشخاص مسن میباشد لکن بواضحی معلوم است که قصد وی از عجلۀ آمدن پیری و مرگ میباشد، (قاموس کتاب مقدس) :
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار،
رودکی،
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند،
منوچهری،
چند گوئی که چو هنگام بهار آید
گل ببار آید و بادام ببار آید؟
ناصرخسرو،
سربسته همچو فندق اشارت همی شنو
میپرس پوست کنده چو بادام کآن کدام ؟
خاقانی،
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد،
سعدی،
و دیگر سه درم را بادام و سه درم رسته و سه درم مژانه شور بمن دهند، (انیس الطالبین نسخۀ خطی لغت نامه ص 83)،
از مشک و قند وروغن و بادام و تخمکان
این رمز بر ترک بخطی تر نوشته اند،
بسحاق اطعمه،
به پیش چشم تو مغزی ندارد
اگر گیرند گاهی نام بادام،
؟ (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
ابن عبداﷲ، نام مأموری که بفرمان هارون الرشید، یحیی برمکی را قید و بند کرد، (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 240)
لغت نامه دهخدا
آب بادام آبی است بنزدیکی محال قبی میتن، نزدیک شهر کش ترکستان و در کنار آن مابین قوای امیرتیمور و دشمنان جنگی درگرفته و غلبه باامیرتیمور بوده است: بیکبار مردان میدان پیکار تیغ و خنجر در یکدیگر بسته ابواب کشش و کوشش برگشادند و کنار آب بادام را از خون نوش لبان گل اندام عنابی ساخته ... و دلیران جانبین در کنار آب بادام باستعمال آلت کارزار پرداخته بباد حمله آتش قتال التهاب یافت ... (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 404 - 405 و ج 1 ص 438)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
فراپیش شونده. ج، مقادیم. (مهذب الاسماء). نیک مبارز و بسیار پیش درآینده و دلاور. مقدامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار پیش درآینده بر دشمن. مقدامه. ج، مقادیم. (از اقرب الموارد) : ملک از دیگران که مقدمان و مقدامان لشکر بودند به تقدیم و تمکین او را ممیز گردانید. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن ثابت مکنی به ابوالمقدام محدث است و یحیی بن یونس از او روایت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا
پیشگام، دلاور، جنگی رزمنده بسیار اقدام کننده، بسیار پیش آینده پیش رونده. یا مقدام لشکر. فرمانده صاحب منصب: (طایفه شیران را در جمله شیری آوردند که او را شهریار گفتندی. ملک از دیگران که مقدمان و مقدامان لشکر بودند بتقدیم و تمکین او را ممیز گردانید) (مرزبان نامه. 1317 ص 187)
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گل سرخیان که سر دسته بادامیها است. گلها و برگهایش شبیه گلها و برگهای درخت هلو است. گلها شامل 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ و 25 تا 30 پرچم است، چشم محبوب: ئهانت پسته و چشمانت بادام، مقدار اندک اندازه کم: یک بادام نان. یا بادام زمینی. سعد سلطانی، پسته زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
دامی که از موی دم اسب درست میکنند و بر راه پرندگان مینهند تله دام، پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر بهوای او در دام افتند خروهه ملواح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدام
تصویر مدام
باران پیوسته، می و شراب، باده، همیشگی، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادوم
تصویر مادوم
از مادوم تازی نانخورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادام
تصویر ادام
((اِ))
خورش، نان خورش، قاتق، ابا، پیشوای قوم، موافق و سازگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدام
تصویر مدام
((مُ))
همیشه، جاوید، شراب انگوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدام
تصویر مقدام
((مِ))
بسیار اقدام کننده، دلاور، مبارز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادام
تصویر پادام
دامی که از موی دم اسب برای گرفتن پرندگان درست می کنند، پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر به هوای او در دام بیفتند، حیله، نیرنگ، پایدام
فرهنگ فارسی معین
درخت یا درختچه ای از تیره گل سرخیان با میوه ای که تازه اش سبز و کرکدار است ولی به تدریج پوستش سخت می شود که مغز آن شیرین، خوراکی و روغن دار است
فرهنگ فارسی معین
دیدن بادام در خواب نعمت و مال است، اما اگر بادام با پوست بیند، دلیل که مال قدری به رنج و سختی بدست آورد و چون بادام بدون پوست بیند، دلیل که مال به آسانی به دست آورد. جابر مغربی
بادام در خواب دیدن نعمت و روزی بود. لکن به خصومت به دست آید. اگر بیند که بادام فرا گرفت، دلیل بود که به قدر آن وی را نعمت و روزی است و دشوار به دست آید. و معبران می گویند: تاویل بادام در خواب علم بود و شفا از رنج و چون مغز آن بیند بهتر بود. محمد بن سیرین
دیدن بادام در خواب بر دو وجه بود. اول: مال نهانی حاصل گردد، دوم: از بیماری شفا یابد.
اگر بیند که بادام با پوست داشت یا کسی به وی داد، دلیل که از مردمی بخیل چیزی یابد به سختی، اگر بیند که از مغز بادام تلخ روغن بیرون آید. دلیل کند که از مردی بخیل وی را بقدر آن روغن منفعت رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کنایه از: گردویی که به آسانی مغزش جدا شود، بادام
فرهنگ گویش مازندرانی