معنی مدام - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مدام
مدام
- مدام
- باقی، برقرار، پیوسته، جاودان، دایماً، علی الدوام، علی الاتصال، لاینقطع، مستمر5 باده، شراب، می، بارش پیوسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دمام
- دمام
- مالیدنی، ابر بی باران، سرخاب از آرایه ها، جمع دمیمه، زنان پست
فرهنگ لغت هوشیار