جدول جو
جدول جو

معنی ادام

ادام((اِ))
خورش، نان خورش، قاتق، ابا، پیشوای قوم، موافق و سازگار
تصویری از ادام
تصویر ادام
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ادام

ادام

ادام
خورش. نانخورش. نانخورشی اعم از مایع و غیر آن و صبغ نانخورش مایع است. ترنانه. قاتق. ابا: در ادام بودن گوشت میان فقها اختلاف است. (منتهی الارب). ج، اُدُم، آدمه، آدام:
در مطبخ فلک که دو نانست گرم و سرد
غم به نوالۀ من و خون جگر ادام.
خاقانی.
، از دیار قضاعه بشام است و بضم همزه نیز گفته اند. (معجم البلدان)
نامی از نامهای زنان عرب، نام نمایشخانه ای در پاریس
لغت نامه دهخدا

ادام

ادام
شهر و بندری از هلند، دارای 7700 تن سکنه و کلیسائی زیبا از مائۀ پانزدهم میلادی و پنیر آن مشهور است
لغت نامه دهخدا

ادام

ادام
چرم فروش. ادیم فروش. (مهذب الاسماء) ، کمینه تران. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، رِعاع. عامه. اسافل ناس. سَفله. سوقه. بازاریان
لغت نامه دهخدا

ادام

ادام
اصمعی گفته نام شهریست و گفته اند وادئی است و ابوحازم گوید آن از مشهورترین وادیهای مکه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

اردام

اردام
بر جایی ابر، برگ آوردن درخت، هی کردن هین کردن شتر، خاکریزی (معین) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن، رام ساختن خاک ریزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار