جدول جو
جدول جو

معنی مقدام

مقدام((مِ))
بسیار اقدام کننده، دلاور، مبارز
تصویری از مقدام
تصویر مقدام
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مقدام

مقدام

مقدام
پیشگام، دلاور، جنگی رزمنده بسیار اقدام کننده، بسیار پیش آینده پیش رونده. یا مقدام لشکر. فرمانده صاحب منصب: (طایفه شیران را در جمله شیری آوردند که او را شهریار گفتندی. ملک از دیگران که مقدمان و مقدامان لشکر بودند بتقدیم و تمکین او را ممیز گردانید) (مرزبان نامه. 1317 ص 187)
فرهنگ لغت هوشیار

مقدام

مقدام
فراپیش شونده. ج، مقادیم. (مهذب الاسماء). نیک مبارز و بسیار پیش درآینده و دلاور. مِقدامَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار پیش درآینده بر دشمن. مقدامه. ج، مقادیم. (از اقرب الموارد) : ملک از دیگران که مقدمان و مقدامان لشکر بودند به تقدیم و تمکین او را ممیز گردانید. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا

مقدام

مقدام
ابن ثابت مکنی به ابوالمقدام محدث است و یحیی بن یونس از او روایت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا