دستار پیچیدن. (منتهی الارب). عمامه دربستن. (تاج المصادر). عمامه پیچیدن. عمامه در سر بستن. (زوزنی) ، گرد گشتن، بند شدن، پناه گرفتن. (منتهی الارب). پناه با کسی دادن. (تاج المصادر) ، نیافتن چیزی از کان بعد جستن، در روغن گردانیدن لقمه را، لازم بودن در خانه، خائیدن چیزی را، تر نهادن خرما در آب و جز آن، انگشت خویش خائیدن کودک. (منتهی الارب) ، آلوده کردن. (تاج المصادر). آلوده بکردن. (زوزنی). آلودن. (دهار). آلودگی. (غیاث). پلیدی. نجاست: لوثی شنیع بدین سبب بر دیباچۀ شرف نسب و جمال حال او نشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230) ، توانا و قوی شدن. (منتخب اللغات)
دستار پیچیدن. (منتهی الارب). عمامه دربستن. (تاج المصادر). عمامه پیچیدن. عمامه در سر بستن. (زوزنی) ، گرد گشتن، بند شدن، پناه گرفتن. (منتهی الارب). پناه با کسی دادن. (تاج المصادر) ، نیافتن چیزی از کان بعد جستن، در روغن گردانیدن لقمه را، لازم بودن در خانه، خائیدن چیزی را، تر نهادن خرما در آب و جز آن، انگشت خویش خائیدن کودک. (منتهی الارب) ، آلوده کردن. (تاج المصادر). آلوده بکردن. (زوزنی). آلودن. (دهار). آلودگی. (غیاث). پلیدی. نجاست: لوثی شنیع بدین سبب بر دیباچۀ شرف نسب و جمال حال او نشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230) ، توانا و قوی شدن. (منتخب اللغات)
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ کسی که دهانش کج باشد، کج دهان، برای مثال زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴) کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، مجذوم، جذامی
لَجَن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لَژَن، بَژَن، لَجَم، لَژَم، غَلیژَن، غَریژَنگ، خَرّ، خَرد، خَره، خَلیش، کَیوغ کسی که دهانش کج باشد، کج دهان، برای مِثال زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴) کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، مَجذوم، جُذامی
هر چیز پهن مانند سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
هر چیز پهن مانندِ سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
حقیر، زبون، عاجز برای مثال لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب / سوی او می غیژ و او را می طلب (مولوی - ۳۷۳) کسی که دستش معیوب باشد، شل، آنکه روی زانو و کف دست راه برود نوعی شتر قوی هیکل و بارکش عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، غساک، جلبوب ضخیم لوک و لنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد
حقیر، زبون، عاجز برای مِثال لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب / سوی او می غیژ و او را می طلب (مولوی - ۳۷۳) کسی که دستش معیوب باشد، شَل، آنکه روی زانو و کف دست راه برود نوعی شتر قوی هیکل و بارکش عَشَقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نَویچ، دارسَج، پاپیتال، نیژ، غَساک، جَلبوب ضخیم لوک و لنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد
کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، برای مثال خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی - ۱۷۸)
کسی که چشمش پیچیده باشد، کَژبین، دُوبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، کَج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاژِه، کَلاج، اَحوَل، برای مِثال خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی - ۱۷۸)
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون
درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون