- لواده (پسرانه)
- از شخصیتهای شاهنامه، نام جد گروهی از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
معنی لواده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یک کرم ریزه
توشه سفر
نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
جامۀ گشاد و بلند که روی قبا می پوشند
باده ها، در تصوف آنچه به طور ناگهانی از عالم غیب به قلب سالک وارد می شود، خواه موجب نشاط و سرور شود، خواه سبب غم و اندوه، جمع واژۀ باده و بادهه
لبیش، تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد
خمیر خشکی که از آن آبکامه سازند
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن میگردد چوب زیرین در فرودین، مقابل بلندین
قسمی جامه مردانه دراز که روی دیگر جامه ها پوشند
لدادت در فارسی: چیرگی وستارانه (لج بازانه)
لوامه در فارسی: روان سرزنشگر مونث لوام. یا نفس لوامه. نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست (مثنوی لغ)
نیاز
آرده زیر خاز فشانند تا نچسبد
پارسی تازی گشته لواشه لوایشه لبیشه ریسمانی برای ستور
نواله گراس کوچک
گروه، آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد
فرزند فرزند، نوه
ولادت در فارسی زاییدن زایش، زاییده شدن، زایگاه زمان زایش
((لَ بّ دِ))
فرهنگ فارسی معین
بارانی، بالاپوش بلند. (لباده در اصل به معنی بارانی نمدین است نظیر پوشش مخصوص شبانان و ساربانان که «نمدی» می گویند)
((وِ دِ یا دَ))
فرهنگ فارسی معین
قطعه ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه
زاد، توشه، توشۀ سفر
شوخ، خوش طبع
کواره، سبد بزرگ
کواره، سبد بزرگ
بی عقل، بی خرد، کودن، احمق
خوش طبع، آنکه سخنان خنده آور گوید برای لذت خویش و دیگران بخلاف مسخره که برای دیگران گوید تا چیزی بدو دهند
اصل بنا شالده ماده، بصورت پسوند آید بمعنی فوق خانواده کدواده کواده
خوش طبع، بذله گوی