- لنگانیدن (خُ نَ / نِ بَ تَ)
متعدی لنگیدن. رجوع به لنگیدن شود: خود را لنگانیدن. الارهاص، لنگانیدن ستور. (مجمل اللغه) (تاج المصادر)
معنی لنگانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- لنگانیدن
بلنگیدن واداشتن بحرکتی لنگان واداشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انگاشتن، برای مثال چو باد در قفس انگار کار دولت خصم / از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال (انوری - ۲۸۲)
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
جای دادن چیزی را در چیزی یا محلی گنجیدن فرمودن: هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی. (حافظ)
بدبو کردن متعفن ساختن، فاسد کردن تباه ساختن: تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او
به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
