جدول جو
جدول جو

معنی لرزانیدن

لرزانیدن((لَ دَ))
به لرزه درآوردن، لرزاندن
تصویری از لرزانیدن
تصویر لرزانیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لرزانیدن

لرزانیدن

لرزانیدن
ارعاد. (تاج المصادر). ترعیش. (زوزنی). ارعاش. (منتهی الارب). ارجاد. (تاج المصادر). نفض. فشاندن. افشاندن. تلتله. (منتهی الارب). قرقفه. (منتهی الارب). شیبانیدن. (برهان). شیوانیدن. لرزاندن:
دست کو لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی راتو لرزانی ز جاش.
مولوی.
زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش.
مولوی.
اقضام، لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

ارزانیدن

ارزانیدن
به قیمت آوردن، ارزان کردن، ارزان خریدن یا فروختن
ارزانیدن
فرهنگ فارسی عمید