جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لغزانیدن

لغزانیدن

لغزانیدن
لخشانیدن. ازلال. (مجمل اللغه). ازلاق. (منتهی الارب). استزلال. (زوزنی). و رجوع به فرولغزانیدن شود: آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی میگذرد از وی بازدارد و آن را زود دفع کند و بلغزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دَلق، بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن. ادحاض، لغزانیدن پای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

چغزانیدن

چغزانیدن
چغزیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغزیدن شود، کشانیدن غوک را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

لرزانیدن

لرزانیدن
ارعاد. (تاج المصادر). ترعیش. (زوزنی). ارعاش. (منتهی الارب). ارجاد. (تاج المصادر). نفض. فشاندن. افشاندن. تلتله. (منتهی الارب). قرقفه. (منتهی الارب). شیبانیدن. (برهان). شیوانیدن. لرزاندن:
دست کو لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی راتو لرزانی ز جاش.
مولوی.
زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش.
مولوی.
اقضام، لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

لیزانیدن

لیزانیدن
لیزاندن. لیز دادن. به حرکت آوردن چیزی در سطحی لیز و لغزان. سراندن. شخشانیدن
لغت نامه دهخدا