جدول جو
جدول جو

معنی لن - جستجوی لغت در جدول جو

لن
حرف نفی به معنی هرگز، نه
تصویری از لن
تصویر لن
فرهنگ فارسی عمید
لن
(لَ)
سن لن، پاپ مسیحی ظاهراً از سال 64 تا 76 م
لغت نامه دهخدا
لن
(لَ)
حرف نفی ابد یعنی هرگز. هرگز نه. نه. لن معناه هرگز نه و هی حرف نفی و نصب و استقبال... (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لن
به هندی ملح است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
لن
هرگز نه هرگزنه نه، گاه اشاره است به لن ترانی. (هرگز مرا نخواهی دید) (که از جانب حق تعالی بموسی خطاب شده) : قامتم چون لام و نون کردی چو موسی در امید پس مرا در گلبن غیرت نوای لن زدی. (سنائی. مصف. 323)
فرهنگ لغت هوشیار
لن
((لَ))
هرگز، هرگز نه
تصویری از لن
تصویر لن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنبک
تصویر لنبک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سقائی جوانمرد در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لنز نرم
تصویر لنز نرم
لنزی برای فیلمبرداری کانونی نرم و همچنین برای ایجاد تصاویر مه دار، به خاطر مواد ژلاتینی که روی سطح آن وجود دارد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از لنگر دار
تصویر لنگر دار
دارای لنگر، کنایه از بسیار سنگین، برای مثال زخم می باشد گران شمشیر لنگردار را / زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن (صائب - لغت نامه - لنگردار)، کنایه از باوقار و آرامش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ
تصویر لنگ
یک پای انسان از بیخ ران تا سر انگشتان، نیمی از بار
یکی از چیزی که جفت باشد مانند لنگۀ کفش، لنگۀ جوراب
لنگ کردن: در ورزش در کشتی پای خود را به پای حریف بند کردن و او را به زمین زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنفوسیت
تصویر لنفوسیت
نوعی گلبول سفید که در غده های لنفاوی، طحال و لوزه ها ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ
تصویر لنگ
انسان یا حیوانی که پایش آسیب دیده و نتواند درست راه برود، پای آسیب دیده که بلنگد، خسته و وامانده، برای مثال پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل (حافظ - ۱۰۱۹)، نیازمند به چیزی
لنگ کردن: آسیب رساندن به پای کسی، به گونه ای که بلنگد، کنایه از کاری را تعطیل کردن، کنایه از توقف کردن قافله میان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لن ترانی
تصویر لن ترانی
سخن طعنه آمیز و ناپسند، هرگز مرا نبینی، موسی در کوه طور مسئلت داشت که خدا را ببیند. گفت - «ربّ ارنی انظر إلیک» ( پروردگارا، خود را به من بنمای تا بر تو بنگرم) . خطاب آمد - «لن ترانی» (اعراف - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگری
تصویر لنگری
بشقاب چینی بسیار بزرگ، کنایه از سنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگوته
تصویر لنگوته
لنگ کوچک که برای ستر عورت به کمر ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگان لنگان
تصویر لنگان لنگان
در حال لنگیدن، لنگانه لنگانه، لنگ لنگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لندلند
تصویر لندلند
غرغر، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنج
تصویر لنج
قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته می شود
خوشۀ انگور که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
کفل، سرین، فربه، قوی هیکل، لمتر، لنبک، لبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجه کردن
تصویر لنجه کردن
چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
لنگان لنگان راه رفتن، راه رفتن لنگ، برای مثال بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی - ۶/۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگرگاه
تصویر لنگرگاه
جای لنگر انداختن و ایستادن کشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لند
تصویر لند
مقابل دختر، پسر، آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لند لند کردن
تصویر لند لند کردن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لندهور
تصویر لندهور
شخص بلند قد و قوی هیکل. در اصل، نام امیری بسیار بلندقامت و تنومند در هند بوده، برای مثال از آن با حکیمان نیارم نشستن / که ایشان چو هورند و من لندهورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لندیدن
تصویر لندیدن
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنج
تصویر لنج
لب، لپ، دو طرف دهان از بیرون، برای مثال نه همه کار تو دانی نه همه زور تو ر ا ست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ کردن
تصویر لنگ کردن
آسیب رساندن به پای کسی به گونه ای که بلنگد، کنایه از کاری را تعطیل کردن، کنایه از توقف کردن قافله میان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
لنگنده، در حال لنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگر برداشتن
تصویر لنگر برداشتن
بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در آوردن
کنایه از حرکت کردن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ دست
تصویر لنگ دست
اکنع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لنگرگاه
تصویر لنگرگاه
اسکله
فرهنگ واژه فارسی سره