جدول جو
جدول جو

معنی لطع - جستجوی لغت در جدول جو

لطع
(لَ طَ)
سپیدی درون لبها و آن بیشتر در سیاهان باشد از مردم، باریکی لب، کمی گوشت شرم زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لطع
به چوب دستی زدن کسی را، مردن، لیسیدن. (منتهی الارب) ، پای بنشستنگاه کسی وازدن. (تاج المصادر). پیش پای بر سپس کسی زدن. اردنگ زدن. تی پا زدن، محو کردن نام کسی را، ثابت کردن نام کسی را (از لغات اضداد است) ، بر چشم طپانچه زدن. (منتهی الارب) ، بر هدف رسانیدن تیر، همه آب چاه خشک شدن. (منتهی الارب)
ریختن دندان مردم چنانکه بیخها ماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لطع
کام تاک دهان پست فرومایه لفتره
تصویری از لطع
تصویر لطع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن
قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلع
تصویر طلع
اولین شکوفۀ درخت خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطف
تصویر لطف
نرمی، مهربانی، نیکویی، ظرافت، زیبایی، عفو و بخشش، بذل کردن، بخشیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لذع
تصویر لذع
با زبان و سخن زشت کسی را آزردن، سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطم
تصویر لطم
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لسع
تصویر لسع
گزیدن مار، کژدم و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ طَ)
مرد دندان فروریخته که بیخش باقی مانده. مؤنث: لطعاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دندان باز گونه افتیده. (مصادر زوزنی). آنکه دندانهاش با گونه افتاده بود. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(تِ طِ)
شتر دندان ریخته از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دندان ریختن شتر از پیری. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تأنیت الطع. زنی که دندانش فروریخته و بیخش باقی مانده باشد، زن که نهفت وی کم گوشت یا خشک و یا خرد باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لطخ
تصویر لطخ
آلودگی تباهیدگی، اندک بد خور بد خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطم
تصویر لطم
سیلی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نرمی در کار و کردار، مدارات، خوشرفتاری، مودت، نیکویی، نیکوکاری نیکویی، احسان
فرهنگ لغت هوشیار
سوختن، رنجاندن، زخم زبان زدن، نیمداغ کردن شتر را سوزانیدن (آتش) احتراق، سوزش دادن زبان کسی را زبان گز شدن، کیفیتی است بسیار نافذ و لطیف که من حیث المجموع مانند الم و درد و احدی نماید. پس لذع همان کار کند که از فرط حرارت مقتضی نفوذ و لطف انجام گیرد پس لذع تابع در او احداث میشود لذاع و لاذع نامند مانند خردل که در مود ضماد استعمال گردد: سده و دیدان و استسقا و سل کسر و ذات الصدر و لذع و درد دل. (مثنوی. چا. خاور. ص 307) توضیح در مثنوی نیکلسون یافته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
گزدیدن (مارو عقرب وجز آنها)، اذیت کردن کسی را بزبان، گزش، ایذاء آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوع
تصویر لوع
بد دل شدن، دل کسی را سوزاندن، بدخو شدن، رنگ باختن ازآفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطع
تصویر نطع
بساط، گستردنی، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمع
تصویر لمع
روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاع
تصویر لاع
نا شکیبا، بیمار، دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن و جدا کردن، قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
شکوفه های خرما، گرده گرده گل ها و شکوفه ها، دید بانگاه جای بلند، کرانه، چغاله میوه و یا بر درختان در آغاز گوالش شکوفه گلهای نر و ماده خرما که هر یک به طور جداگانه در محفظه ای به نام اسپات پوشیده هستند اول بار خرما
فرهنگ لغت هوشیار
دست برهم زد گی، دمیدن پگاه، آوای زدن، آشکارشدن: گرد یا شید (نور) یا بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطع
تصویر رطع
چایمان، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطعا
تصویر لطعا
مونث الطع زن لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطع
تصویر قطع
((قَ))
بریدن، جدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، پاره، اندازه طول و عرض چیزی، جزم، یقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمع
تصویر لمع
((لَ))
درخشیدن، درخشیدگی، درخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لسع
تصویر لسع
((لَ))
گزیدن (مار و عقرب و غیره)، اذیت کردن کسی را به زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطم
تصویر لطم
((لَ طْ))
سیلی زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لطف
تصویر لطف
مهربانی
فرهنگ واژه فارسی سره