جدول جو
جدول جو

معنی لسعی - جستجوی لغت در جدول جو

لسعی
(لَ عا)
لسعاء. موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لسع
تصویر لسع
گزیدن مار، کژدم و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعی
تصویر سعی
کار، کوشش، قصد، دویدن
سعی بین صفا و مروه: در فقه از مناسک حج که عبارت است از هفت مرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
نام دو تن از شعرای قرن نهم عثمانی: یکی درویش فرزند لامعی و ملازم خیرالدین افضل، از خواجگان سلطان سلیمان خان و این مطلع او راست:
فکر زلفکدر شب فرقنده جان اکلنجله سی
کیجه ایله مرغک اولور آشیان اکلنجه سی. دیگری عبداﷲ، از مردم بروسه اسلامبول ملازم چیوی زاده در اسلامبول. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
فالج بودن. لمسی، رخوت. استرخاء
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گزش. گزیدن. گزیدن مار و کژدم و منج. (تاج المصادر). گزیدن مار و گژدم (بحرالجواهر). زدن و گزیدن از دنبال چنانکه در زنبور و عقرب. گزیدن مار و کژدم. یا لسع نیش زدن صاحب نیش است و لدغ گزیدن به دهان. (منتهی الارب). قرص، اذیت دادن کسی را به زبان و رنجانیدن. (منتهی الارب). کسی را بد گفتن. (تاج المصادر) ، رفتن و سفر کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ عا)
سعی. کوشش، مسلک و تصرف. (از اقرب الموارد). ج، مساعی (مساع)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ژن. ریاضی دان و فیزیک دان انگلیسی، مخترع میزان الحرارۀ دیفرانسیل.

شارل ربرت. مصوّر تاریخ انگلیسی. مولد لندن. (1794-1859 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گزیدۀ مار و کژدم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
گزیدگی. گزش. لدغه. نهشه
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ عَ)
سخت رنجاننده مردم را به زبان و عیب کننده: یقال هو لسعه، ای قرّاصه للناس بلسانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ عی ی)
مرد بسیارسیر توانا بر آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بددل، بیمناک که ادنی چیزی در فزع آرد او را، لیسنده، گویند: مابها لاعی قرو، ای من یلحس عسّاً، معناه مابها احد، (منتهی الارب)، ما بالدار لاعی قرو، ای احد، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
از بای اضافه + سعی، شتابان و بتعجیل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کُ)
منسوب به گروه کسع از اهل یمن و منه المثل ندامه الکسعی. (ناظم الاطباء). کسع حیی است از یمن یا از بنی ثعلبه بن سعد بن قیس عیلان و از آن حی است عامر بن حارث یا محارب ابن قیس کسعی که در ندامت به وی مثل زنند، عن الصغانی فال ندمت ندامه الکسعی لمارأت عیناه ما صنعت یداه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُسْ سَ)
مؤلف لغات تاریخیه و جغرافیه آرد: در محل التصاق دریای سفید قصبه ایست که تقریباً 8000 تن جمعیت دارد. ترعه ای در نزدیکی آن در سال 1860 میلادی (1277 هجری قمری) و در عهد سعیدپاشا حفر شد و بدین مناسبت آنرا باب السعید نامیدند ولی مردم آنرا ’پورت سعید’ خوانند. (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2). رجوع به پرت سعید شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عا)
نعت تفضیلی از سعی. ساعی تر. کوشاتر. کوشنده تر.
- امثال:
اسعی من رجل، قال حمزه لاادری ا رجل الانسان یراد بها ام رجل الجراد، قلت اکثرالحیوانات یسعی علی الرجل فلایبعد ان یراد به رجل الانسان و غیره التی یسعی علیها. (مجمع الامثال میدانی) ، بی برگ شدن درخت، سخت شدن جنگ. (منتهی الارب) ، روشن شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). روشن شدن صبح. (منتهی الارب) : وقت اسفار حاجب تاش برسید و دستوری خواست و در پیش من آمد و به ادب بنشست و مرا بمهمانی دعوت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 96). از مطلع آفتاب عزت و جلالت تباشیر اسفار صباح دولت بدمد. (جهانگشای جوینی) ، نماز بروشنی صبح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نماز بروشنی صبح بکردن. (زوزنی). نماز گزاردن بروشنی صبح، تابان شدن روی، بر سر خود رفتن شتران، سفار بر پشت بینی اشتر نهادن، برگهای افتاده چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) ، اظهار: بوقتی که از مجاری آن اسفار اسفار میکرد و از سرگذشت آن احوال اخبار میفرمود بر لفظ مبارک راند... (ترجمه تاریخ یمینی 26)
لغت نامه دهخدا
(اَ عا)
موضعی است بیمن. (منتهی الارب) ، سپیدی های روز. (غیاث) ، جمع واژۀ سفر. نامه ها. کتابهای بزرگ. کتاب های کلان. (غیاث) : اسفار خمسۀ تورات. مثل الذین حملوا التوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً بئس مثل القوم الذین کذبوابآیات اﷲ و اﷲ لایهدی القوم الظالمین. (قرآن 5/62) ، جمع واژۀ سفیر. مسافران. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لسیع
تصویر لسیع
مار گزیده کژدم گزیده گزیده (مارو کژدم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیح السعی
تصویر نجیح السعی
کسی که کو شش وی به نتیجه رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیع السعی
تصویر نجیع السعی
نیکفرجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حق السعی
تصویر حق السعی
مداخل و در آمد اتفاقی یا پاداش ماموران (عاملان) در عهد صفویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحاب السعیر
تصویر اصحاب السعیر
دوزخیان دوزخیان جهنمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعی
تصویر لاعی
بز دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسی
تصویر لسی
فالج بودن، رخوت سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسعی
تصویر بسعی
شتابان وبتعجیل، بزودی
فرهنگ لغت هوشیار
گزدیدن (مارو عقرب وجز آنها)، اذیت کردن کسی را بزبان، گزش، ایذاء آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسعی
تصویر مسعی
کوشش، راه روش سعی کوشش، مسلک راه، تصرف، جمع مساعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعی
تصویر سعی
کوشیدن، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسع
تصویر لسع
((لَ))
گزیدن (مار و عقرب و غیره)، اذیت کردن کسی را به زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لسیع
تصویر لسیع
((لَ))
گزیده (مار و کژدم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسعی
تصویر مسعی
((مَ عا))
سعی، کوشش، مسلک، راه، تصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعی
تصویر سعی
((سَ))
کار کردن، کوشش کردن، قصد کردن، دویدن بین صفا و مروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعی
تصویر سعی
کوشش، پشتکار، تلاش
فرهنگ واژه فارسی سره
اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی، کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن
متضاد: اهمال ورزیدن، سستی کردن، آهنگ، قصد
فرهنگ واژه مترادف متضاد