نام دو تن از شعرای قرن نهم عثمانی: یکی درویش فرزند لامعی و ملازم خیرالدین افضل، از خواجگان سلطان سلیمان خان و این مطلع او راست: فکر زلفکدر شب فرقنده جان اکلنجله سی کیجه ایله مرغک اولور آشیان اکلنجه سی. دیگری عبداﷲ، از مردم بروسه اسلامبول ملازم چیوی زاده در اسلامبول. (از قاموس الاعلام ترکی)
نام دو تن از شعرای قرن نهم عثمانی: یکی درویش فرزند لامعی و ملازم خیرالدین افضل، از خواجگان سلطان سلیمان خان و این مطلع او راست: فکر زلفکدر شب فرقنده جان اکلنجله سی کیجه ایله مرغک اولور آشیان اکلنجه سی. دیگری عبداﷲ، از مردم بروسه اسلامبول ملازم چیوی زاده در اسلامبول. (از قاموس الاعلام ترکی)
گزش. گزیدن. گزیدن مار و کژدم و منج. (تاج المصادر). گزیدن مار و گژدم (بحرالجواهر). زدن و گزیدن از دنبال چنانکه در زنبور و عقرب. گزیدن مار و کژدم. یا لسع نیش زدن صاحب نیش است و لدغ گزیدن به دهان. (منتهی الارب). قرص، اذیت دادن کسی را به زبان و رنجانیدن. (منتهی الارب). کسی را بد گفتن. (تاج المصادر) ، رفتن و سفر کردن. (منتهی الارب)
گزش. گزیدن. گزیدن مار و کژدم و منج. (تاج المصادر). گزیدن مار و گژدم (بحرالجواهر). زدن و گزیدن از دنبال چنانکه در زنبور و عقرب. گزیدن مار و کژدم. یا لسع نیش زدن صاحب نیش است و لدغ گزیدن به دهان. (منتهی الارب). قرص، اذیت دادن کسی را به زبان و رنجانیدن. (منتهی الارب). کسی را بد گفتن. (تاج المصادر) ، رفتن و سفر کردن. (منتهی الارب)
بددل، بیمناک که ادنی چیزی در فزع آرد او را، لیسنده، گویند: مابها لاعی قرو، ای من یلحس عسّاً، معناه مابها احد، (منتهی الارب)، ما بالدار لاعی قرو، ای احد، (مهذب الاسماء)
بددل، بیمناک که ادنی چیزی در فزع آرد او را، لیسنده، گویند: مابها لاعی قرو، ای من یَلحس عُسّاً، معناه مابها احد، (منتهی الارب)، ما بالدار لاعی قرو، ای احد، (مهذب الاسماء)
منسوب به گروه کسع از اهل یمن و منه المثل ندامه الکسعی. (ناظم الاطباء). کسع حیی است از یمن یا از بنی ثعلبه بن سعد بن قیس عیلان و از آن حی است عامر بن حارث یا محارب ابن قیس کسعی که در ندامت به وی مثل زنند، عن الصغانی فال ندمت ندامه الکسعی لمارأت عیناه ما صنعت یداه. (از منتهی الارب)
منسوب به گروه کسع از اهل یمن و منه المثل ندامه الکسعی. (ناظم الاطباء). کسع حیی است از یمن یا از بنی ثعلبه بن سعد بن قیس عیلان و از آن حی است عامر بن حارث یا محارب ابن قیس کسعی که در ندامت به وی مثل زنند، عن الصغانی فال ندمت ندامه الکسعی لمارأت عیناه ما صنعت یداه. (از منتهی الارب)
مؤلف لغات تاریخیه و جغرافیه آرد: در محل التصاق دریای سفید قصبه ایست که تقریباً 8000 تن جمعیت دارد. ترعه ای در نزدیکی آن در سال 1860 میلادی (1277 هجری قمری) و در عهد سعیدپاشا حفر شد و بدین مناسبت آنرا باب السعید نامیدند ولی مردم آنرا ’پورت سعید’ خوانند. (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2). رجوع به پرت سعید شود
مؤلف لغات تاریخیه و جغرافیه آرد: در محل التصاق دریای سفید قصبه ایست که تقریباً 8000 تن جمعیت دارد. ترعه ای در نزدیکی آن در سال 1860 میلادی (1277 هجری قمری) و در عهد سعیدپاشا حفر شد و بدین مناسبت آنرا باب السعید نامیدند ولی مردم آنرا ’پورت سعید’ خوانند. (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2). رجوع به پرت سعید شود
نعت تفضیلی از سعی. ساعی تر. کوشاتر. کوشنده تر. - امثال: اسعی من رجل، قال حمزه لاادری ا رجل الانسان یراد بها ام رجل الجراد، قلت اکثرالحیوانات یسعی علی الرجل فلایبعد ان یراد به رجل الانسان و غیره التی یسعی علیها. (مجمع الامثال میدانی) ، بی برگ شدن درخت، سخت شدن جنگ. (منتهی الارب) ، روشن شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). روشن شدن صبح. (منتهی الارب) : وقت اسفار حاجب تاش برسید و دستوری خواست و در پیش من آمد و به ادب بنشست و مرا بمهمانی دعوت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 96). از مطلع آفتاب عزت و جلالت تباشیر اسفار صباح دولت بدمد. (جهانگشای جوینی) ، نماز بروشنی صبح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نماز بروشنی صبح بکردن. (زوزنی). نماز گزاردن بروشنی صبح، تابان شدن روی، بر سر خود رفتن شتران، سفار بر پشت بینی اشتر نهادن، برگهای افتاده چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) ، اظهار: بوقتی که از مجاری آن اسفار اسفار میکرد و از سرگذشت آن احوال اخبار میفرمود بر لفظ مبارک راند... (ترجمه تاریخ یمینی 26)
نعت تفضیلی از سعی. ساعی تر. کوشاتر. کوشنده تر. - امثال: اسعی من رِجْل، قال حمزه لاادری اَ رجل الانسان یراد بها ام رجل الجراد، قلت اکثرالحیوانات یسعی علی الرجل فلایبعد ان یراد به رجل الانسان و غیره التی یسعی علیها. (مجمع الامثال میدانی) ، بی برگ شدن درخت، سخت شدن جنگ. (منتهی الارب) ، روشن شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). روشن شدن صبح. (منتهی الارب) : وقت اسفار حاجب تاش برسید و دستوری خواست و در پیش من آمد و به ادب بنشست و مرا بمهمانی دعوت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 96). از مطلع آفتاب عزت و جلالت تباشیر اسفار صباح دولت بدمد. (جهانگشای جوینی) ، نماز بروشنی صبح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نماز بروشنی صبح بکردن. (زوزنی). نماز گزاردن بروشنی صبح، تابان شدن روی، بر سر خود رفتن شتران، سِفار بر پشت بینی اشتر نهادن، برگهای افتاده چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) ، اظهار: بوقتی که از مجاری آن اسفار اسفار میکرد و از سرگذشت آن احوال اخبار میفرمود بر لفظ مبارک راند... (ترجمه تاریخ یمینی 26)