جدول جو
جدول جو

معنی لاسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

لاسیدن
لاس، لاس زدن، از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن
تصویری از لاسیدن
تصویر لاسیدن
فرهنگ فارسی عمید
لاسیدن
(حُ مَکَ دَ)
لاس زدن. نظربازی کردن. دست بازی کردن، ملاعبه با منظور
لغت نامه دهخدا
لاسیدن
لاس زدن ملاعبه کردن (با دختر یا زنی)
تصویری از لاسیدن
تصویر لاسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لاسیدن
عشقبازی، لاس زدن، ملاعبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
مضطرب شدن، بی تاب شدن، دلگیر شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لافیدن
تصویر لافیدن
لاف زدن، دعوی بی اصل کردن، برای مثال با خرابات نشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ - ۲۵۸)، خودستایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسیدن
تصویر پاسیدن
پاس دادن، نگهبانی کردن، پاس داشتن، رعایت کردن، لمس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
لاندن، افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاسیدن
تصویر پلاسیدن
پژمرده شدن و از طراوت افتادن گل و گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسیدن
تصویر ماسیدن
سفت شدن، منجمد شدن، بستن و سفت شدن روغن در روی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
لابه کردن، زاری کردن، فروتنی کردن، درخواست کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیسیدن
تصویر لیسیدن
زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاییدن
تصویر لاییدن
نالیدن، زوزه کشیدن، برای مثال پنجه در صید برده ضیغم را / چه تفاوت کند که سگ لاید (سعدی - ۱۴۶)، هرزه گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
لوس شدن، چاپلوسی کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
درخور لاسیدن
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو کَ / کِ کَ دَ)
پژمردن برگ و امثال آن. پژمریدن بقول. ذوی ّ، رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه. این فعل یک مصدر بیش ندارد
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ کَ دَ)
پلاسیدن. درهم کشیده شدن و شکنج و چین گرفتن پوست میوه. افسرده شدن و خشک گردیدن. (آنندراج). دارای سطح چین خورده و ناهموار شدن چیزهای گرد و مدور مانند هندوانه. خشک شدن و چین خوردن میوه قبل از رسیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به پلاسیدن شود
لغت نامه دهخدا
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)، نالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغیدن
تصویر لاغیدن
هزل و ظرافت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسیدن
تصویر لیسیدن
زبان به چیزی مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
لوس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بستن منعقد شدن سفت شدن (روغن چربی) : روغن ماشین براثر هوای سرد ماسیده، ماست شدن شیر، صورت گرفتن تحقق یافتن: میان آنها آشتی نمی ماسد، یا ماسیدن چیزی برای کسی. فایده ای برای اوداشتن: بعد از این همه زحمت چیزی برای ما نمی ماسد (ماسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاسیدن
تصویر هاسیدن
بیم داشتن هراسیدن: (من باتوبدی هیچ ندارم زبدیها چیزی نتوان گرتو همی هاس می هاس خ) (لفا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
جنبانیدن حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
خودستایی کردن: باخرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. (حافظ. 85)
فرهنگ لغت هوشیار
تاراج کردن غارت کردن: ای پسر گر دل و دین راسفهالاش کنند توچو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش، (ناصر خسرو. 221) تباه کردن، تاراج و غارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
مضطرب و اندوهناک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسیدن
تصویر پلاسیدن
پژمردن پژمریدن، رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسیدن
تصویر پلاسیدن
((پَ دَ))
پژمردن، فاسد شدن میوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسیدن
تصویر پاسیدن
((دَ))
نگهبانی کردن، پاس داشتن، مواظبت کردن، لمس کردن، پسودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
((دَ))
اندوهناک شدن، بی قرار شدن، ویار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاغیدن
تصویر لاغیدن
((دَ))
شوخی کردن، مسخرگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاسیدن
تصویر گاسیدن
احتمال دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
التماس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره