جدول جو
جدول جو

معنی پاسیدن

پاسیدن((دَ))
نگهبانی کردن، پاس داشتن، مواظبت کردن، لمس کردن، پسودن
تصویری از پاسیدن
تصویر پاسیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پاسیدن

پاسیدن

پاسیدن
پاس دادن، نگهبانی کردن، پاس داشتن، رعایت کردن، لمس کردن
پاسیدن
فرهنگ فارسی عمید

پاسیدن

پاسیدن
پاس داشتن. (برهان). نگاهبانی کردن: میان مردمان نگریستن و پاسیدن این معنی ها را خلاف است در روشنائی ستارگان. (التفهیم).
، بیدارخوابی داشتن. (از برهان). خواب خرگوشی داشتن
لغت نامه دهخدا

پخسیدن

پخسیدن
چین چین شدن پوست از آتش و حرارت و تپش و مانند آن، پژمردگان از غم آسیب زخم تبش و جز آن تافتن دل از غم تهیدستی پژمرده شدن، پژمرانیدن پخسانیدن، فراهم ترنجانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پاییدن

پاییدن
نگاهبانی کردن حراست کردن در نظر داشتن مواظب بودن، توقف کردن بودن ایستادن ماندن درنگ کردن، ثبات و دوام داشتن مدام بودن جاوید بودن قایم بودن، منتظر بودن چشم داشتن، پایداری کردن پا فشردن، بقا زیستن ماندن، قسمت کردن بخشیدن، مهم شمردن وزن نهادن، رصد کردن و مراقبت کردن: (پاییدن وقت) و (پاییدن ستاره) و (بپای تا بدایره اندر آید) (التفهیم 64) و (بپای ارتفاع آفتاب را) (التفهیم 313) -10 ملتفت و متوجه بودن
فرهنگ لغت هوشیار

پاشیدن

پاشیدن
پراگندن پریشیدن افشاندن، ریختن، پاچیدن پشنجیدن، یا آب پاشیدن، آب زدن جایی را. یا از هم پاشیدن، متلاشی شدن
فرهنگ لغت هوشیار