جدول جو
جدول جو

معنی قوامع - جستجوی لغت در جدول جو

قوامع
(قَ مِ)
جمع واژۀ قامعه. هرچه که انسان را از خواهشهای طبع و نفس و هوی ̍ برکند و بازدارد و آن عبارت از امتدادات اسمائی و تأییدات الهی است برای اهل عنایت در سیر الی اﷲ. (از تعریفات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوام
تصویر قوام
غلظت، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوام
تصویر قوام
آنکه یا آنچه چیزی به آن قایم باشد، پایه، ستون، نظام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواطع
تصویر قواطع
قاطعه، کنایه از راهزنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوامع
تصویر لوامع
جمع واژۀ لامعه، درخشان، درخشنده، تابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوارع
تصویر قوارع
جمع واژۀ قارعه، روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم الجمع، روز شمار، روز درنگ، یوم الدین، روز وانفسا، فرجام گاه، روز پسین، یوم الحساب، یوم السبع، یوم التلاقی، رستخیز، روز امید و بیم، یوم القرار، رستاخیز، ستخیز، طامة الکبریٰ، یوم دین، روز بازپرس، روز رستاخیز، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم النشور، روز جزا، یوم التّناد، نشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قامع
تصویر قامع
برنده، شکننده، کوبنده، خوار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع واژۀ صومعه، کوه یا مکان مرتفعی که راهب یا عابد جهت عبادت در آن جا به سر می برد، عبادتگاه راهب در بالای کوه، خانقاه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ صِ)
جمع واژۀ قاصعاء. (ناظم الاطباء). رجوع به قاصعاء شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مِ)
ج لامعه و لامع. اثرهای روشن و پرتوهای درخشان. (غیاث). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در اصطلاح صوفیه عبارت است از انوار ساطعه که لامع میشود به اهل رایات ازارباب نفوس ظاهره پس منعکس میشود از خیال به حس مشترک و مشاهده کرده میشود به حواس ظاهره. کذا فی لطائف اللغات. جرجانی آرد: انوار ساطعه تلمع لاهل البدایات من ارباب النفوس الضعیفه الظاهره فتنعکس من الخیال الی الحس المشترک فیصیر مشاهده بالحواس الظاهره فتری ان لهم انوارا کانوار الشهب و القمر و الشمس فیضی ماحولهم فهی اما عن غلبه انوار القهر و الوعید علی النفس فیضرب الی الحمره و اما عن غلبه انوار اللطف و الوعد فیضرب الی الخضره و النصوع. (تعریفات). ما ثبت من انوار التجلی و قتین و قریباً من ذلک. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
قبیله ای است از بطون هواره از بربر. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
جمع واژۀ صومعه. عبادتخانه های ترسایان. (غیاث اللغات) : و لولا دفع اﷲ الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع. (قرآن 40/22). چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین تابان. (سندبادنامه ص 120).
خرقه پوشان صوامع را دوتائی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتائی زدم.
سعدی.
چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت
بقدر مرتبه هر یک زجا بلند شوند.
؟
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
پس ماندگان. (منتهی الارب). خیل قوابع، اسبان ماندۀسپس اسب پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
جمع واژۀ قارعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : قوارع القرآن، آیت ها است که خوانندۀ آن از شر دیو و پری محفوظ باشد گویا شیطان را رد میکند. (منتهی الارب) ، قوارض: نعوذ باﷲ من قوارع فلان، ای قوارض لسانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ)
جمع واژۀ قوزع. (ناظم الاطباء). رجوع به قوزع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قاطعه. رجوع به قاطعه شود، مرغان که از بلاد سردسیر به گرمسیر روند یابرعکس آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
گویا جمع قامسه است. (از اقرب الموارد). بلاها. (منتهی الارب). بلاها و داهیه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قومس. رجوع به قومس شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ)
جمع واژۀ خامعه. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خامعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قامع
تصویر قامع
برنده، بند کننده، قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواع
تصویر قواع
خرگوش از جانوران، آوای خرگوش، زوزه گرگ گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوامع
تصویر لوامع
اثرهای روشن و پرتوهای درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواطع
تصویر قواطع
پرندگان فرا پرواز، پرندگان مهاجر، جمع قاطع قاطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوامه
تصویر قوامه
سرپرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوام
تصویر قوام
راستی، عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع صومعه، عبادتگاه های ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوامع
تصویر خوامع
جمع خامعه، کفتاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوامع
تصویر جوامع
جمع جامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوام
تصویر قوام
((قِ))
آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قامع
تصویر قامع
((مِ))
قاطع، شکننده، کوبنده، رازدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوام
تصویر قوام
((قَ))
مایه زیست، اصل چیزی، اعتدال، عدل، استواری، استحکام، راستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
((صَ مِ))
جمع صومعه، دیرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوامع
تصویر جوامع
((جَ مِ))
جمع جامعه و جامع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوامع
تصویر لوامع
((لَ مِ))
جمع لامعه، لامع، درخشنده ها، رخشان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوامع
تصویر جوامع
هم بودها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوام
تصویر قوام
پایداری
فرهنگ واژه فارسی سره