جدول جو
جدول جو

معنی قوام

قوام((قَ))
مایه زیست، اصل چیزی، اعتدال، عدل، استواری، استحکام، راستی
تصویری از قوام
تصویر قوام
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قوام

قوام

قوام
غلظت، اُستُواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، اِستِحکام، صَلابَت، تَأَثُّل، ثَقابَت، رَصانَت، اِتقان، اِشتِداد، رُستی، جَزالَت، ثُبوت
قوام
فرهنگ فارسی عمید

قوام

قوام
قائِم ها، ایستاده ها، پابرجاها، استوارها، ثابت و برقرارها، پایدارها، جمعِ واژۀ قائِم
قوام
فرهنگ فارسی عمید

قوام

قوام
جَمعِ واژۀ قائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قائم شود
لغت نامه دهخدا

قوام

قوام
بیماریی است در پای گوسفند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

قوام

قوام
نیکوقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : رجل قوام، مرد نیکوقامت. (منتهی الارب). الحسن القامه و القوی علی القیام بالامر، امیر. ج، قوامون. (از اقرب الموارد)، سرپایی. (یادداشت مؤلف) : و اکثر مایعرض (الدوالی) یعرض للفیوج و المشاه و الحمالین و القوامین بین ایدی الملوک. (قانون ابوعلی سینا)
لغت نامه دهخدا