جدول جو
جدول جو

معنی قمع - جستجوی لغت در جدول جو

قمع
سرکوب کردن، برای مثال خشت از سر خم برکند، باده ز خم بیرون کند / وآنگه به قمعی افکند در قصعۀ مروانیه (منوچهری - ۱۰۱)، سرکوبی
تصویری از قمع
تصویر قمع
فرهنگ فارسی عمید
قمع
(قِ مَ)
قیف سر خنورهای سرتنگ که بر سرآن گذاشته روغن و جز آن در وی ریزند. (منتهی الارب). آلتی است که بر دهان آوند نهند و در آن روغن و جز آن ریزند. (اقرب الموارد) (از المنجد). قمع. قمع. رجوع به آن دو ماده شود
لغت نامه دهخدا
قمع
(قُ مَ)
علتی است مانند تخمه. (از منتهی الارب). اقرب الموارد بدین معنی قمع ضبط کرده است، جمع واژۀ قمعه. (ازمنتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قمعه شود
لغت نامه دهخدا
قمع
(قُ)
جمع واژۀ اقمع بمعنی آنکه در بن مژۀ او آبله ریزه بردمیده باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قمع
(قَ مِ)
بعیر قمع، شتر بزرگ کوهان، سنام قمع،کوهان بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، طرف قمع، چشم آبله ریزه برآورده، فرس قمع، ای هیوب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قمع
(قَ مَ)
غبارمانندی که در هوا بالا برآید، سر حلقوم و طرف آن یا طبق حلقوم که مجرای دم است تا شش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)،
{{اسم مصدر}} کش که در بن مژه دمد یا فسادی است که که در کنج چشم حادث شود و سرخی یا برگشتگی رنگ گوشت کنج چشم و آماس آن و کمی بینائی اشک (؟) از روانی اشک و قموع و اقمع نعت است از آن. (منتهی الارب)، درشتی و سطبری سر پی پاشنۀ اسب و نیزسطبری یکی از دو زانوی اسب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
{{اسم}} استخوانکی است برآمده در نای گلو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، جمع واژۀ قمعه است به معنی طرف حلقوم و سر کوهان شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمعه شود
لغت نامه دهخدا
قمع
(رَ صَ)
کوهان کردن و فراهم آمدن پیه در کوهان، سفوف کردن دواء، خاشاک افتادن در چشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تباه شدن کنج چشم کسی و سرخ شدن آن یا برگشتن رنگ گوشت کنج چشم و آماس کردن آن یا کم نزدیک بین شدن و تاریک بین شدن آن. (اقرب الموارد) ، گزیدن پشه آهو را یا دررفتن به بینی آن و تکان دادن آهو سر خود را بدین علت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قمع
چیره شدن بر کسی و خوار و ذلیل گردانیدن
تصویری از قمع
تصویر قمع
فرهنگ لغت هوشیار
قمع
((قَ مْ))
سرکوب کردن، خوار کردن
تصویری از قمع
تصویر قمع
فرهنگ فارسی معین
قمع
((قِ مَ))
زدن با عمود، سرکوب کردن، خوار گردانیدن، ذلیل کردن، سرکوبی، فرو نشاندگی
تصویری از قمع
تصویر قمع
فرهنگ فارسی معین
قمع
دیدن قمع به خواب، دلیل غلام بود یا کنیزک. اگر بیند قمع بسیار داشت، دلیل که غلام بخرد یا کنیزک. اگر بیند قمع او ضایع شد، دلیل که غلام یا کنیزک از او جدا شوند - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ)
مؤنث اقمع بمعنی اسب که یکی از دو زانوی آن ورم کرده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ عَ)
مگس ریز که بر شترو آهو نشیند در شدت گرما. ج، مقامع برغیر قیاس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سر. (منتهی الارب). رأس. (اقرب الموارد) ، سر کوهان شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، طرف حلقوم و در تهذیب آمده طبق حلقوم و آن مجرای نفس است تا شش و جمع آن قمع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مهتر قوم، سردار شبانان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
سر نرۀ نیک بزرگ. (منتهی الارب). بزرگ از ذکر و آلت های مرد. (شرح قاموس). اعظم الفیاش. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بفتح، دو گوشۀ خنور خرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مهتر گردیدن، برآمدن غلاف بار درخت یا غنچۀ آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ مَ)
کلمه مصطلح و ظاهراً مجعول. در تداول بمعنی خودبگیر، نجوش
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
گویک خبزدوک. (منتهی الارب). دحروجه الجعل. قعموطه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قماعیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
شکوفۀ گیاه. (اقرب الموارد). غلاف گیاه یا غنچه یا شکفتۀ آن، گره و شکن و نورد. (منتهی الارب) ، یقال فی رأسه قماعیل، ای عجر. (منتهی الارب). العجره فی الرأس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگزیده و بهترین چیزی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مگس از خویشتن بازراندن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن خر سر را، تنها نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سرگشته گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوار گردیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آنکه در بن مژۀ او آبله ریزه بردمیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، قمع. (منتهی الارب)، اندک خورش شدن. (تاج المصادر بیهقی)، پیوسته قهوه (می) خوردن، فرمانبرداری سلطان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قلعه ای است در یمن. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، و گویند کاسۀ کوچک. (اقرب الموارد) ، نوعی از رکابی و دیگ تنگ گردن. (منتهی الارب). المرجل الضیق العنق. (اقرب الموارد) ، مرغکی کوتاه گردن و کوتاه نوک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ عَ)
شتر مادۀ آرزومند نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
آب و باغستانی است در یمامه از محمد بن ادریس بن ابی حفصه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ عَ)
برگزیده و خیار مال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تگاو مغز استطاله ای را گویند که در قطب فوقانی هیپوفیز قرار دارد و موجب ارتباط بسطح مغز میشود و آنرا ساقه پی توئیتر نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعول
تصویر قمعول
کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعوله
تصویر قمعوله
جوانه، برآمدگی روی سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعیه
تصویر قمعیه
گل انگشتانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعه
تصویر قمعه
سربند انبان، برگزیده داراک سرکوهان، مگس شتر، سرنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقمع
تصویر تقمع
بر گزینی گزینش بهین، تنها نشستن، سرگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمع
تصویر اقمع
پیس چشم مژه سوز
فرهنگ لغت هوشیار