قیف سر خنورهای سرتنگ که بر سرآن گذاشته روغن و جز آن در وی ریزند. (منتهی الارب). آلتی است که بر دهان آوند نهند و در آن روغن و جز آن ریزند. (اقرب الموارد) (از المنجد). قِمع. قَمع. رجوع به آن دو ماده شود
غبارمانندی که در هوا بالا برآید، سر حلقوم و طرف آن یا طبق حلقوم که مجرای دم است تا شش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، {{اِسمِ مَصدَر}} کش که در بن مژه دمد یا فسادی است که که در کنج چشم حادث شود و سرخی یا برگشتگی رنگ گوشت کنج چشم و آماس آن و کمی بینائی اشک (؟) از روانی اشک و قَموع و اَقْمَع نعت است از آن. (منتهی الارب)، درشتی و سطبری سر پی پاشنۀ اسب و نیزسطبری یکی از دو زانوی اسب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، {{اِسم}} استخوانکی است برآمده در نای گلو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، جَمعِ واژۀ قَمَعَه است به معنی طرف حلقوم و سر کوهان شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمعه شود
کوهان کردن و فراهم آمدن پیه در کوهان، سفوف کردن دواء، خاشاک افتادن در چشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تباه شدن کنج چشم کسی و سرخ شدن آن یا برگشتن رنگ گوشت کنج چشم و آماس کردن آن یا کم نزدیک بین شدن و تاریک بین شدن آن. (اقرب الموارد) ، گزیدن پشه آهو را یا دررفتن به بینی آن و تکان دادن آهو سر خود را بدین علت. (اقرب الموارد)