جدول جو
جدول جو

معنی قفار - جستجوی لغت در جدول جو

قفار
قفرها، بیابانهای بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد، جمع واژۀ قفر
تصویری از قفار
تصویر قفار
فرهنگ فارسی عمید
قفار
(قِ)
جمع واژۀ قفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ قفر، به معنی زمین غیرآباد که آب و گیاه در آن نباشد. رجوع به قفر شود
لغت نامه دهخدا
قفار
(قَ)
سویق قفار، پست ناشورانیده. (منتهی الارب) : سویق قفار، ای غیرملتوت. (اقرب الموارد) ، خبز قفار، ای غیرمادوم یعنی نان بی نانخورش. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : اکل خبزه قفاراً، ای بلا ادم. (اقرب الموارد). نان خالی. نان تهی. نان پتی
لغت نامه دهخدا
قفار
(قَ)
لقب خالد بن عامر، بدان جهت که در مهمانی ولیمه، نان و شیر خورانیده بود و چیزی ذبح نکرده بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قفار
نان بی خورش، جمع قفر، بیابان ها جمع قفر بیابانها
تصویری از قفار
تصویر قفار
فرهنگ لغت هوشیار
قفار
((قِ))
جمع قفر، بیابان ها
تصویری از قفار
تصویر قفار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قهار
تصویر قهار
(پسرانه)
نیرومند، پرزور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفار
تصویر صفار
(پسرانه)
رویگر، نام سلسله ای در ایرآنکه سر سلسله آن یعقوب پسر لیث است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غفار
تصویر غفار
(پسرانه)
آمرزنده و بخشاینده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قمار
تصویر قمار
هر نوع بازی ای که در آن شرط کنند شخص برنده از کسی که بازی را باخته پول یا چیز دیگر بگیرد، منگ، منگیا،
کنایه از کار خطرناک، ریسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهار
تصویر قهار
متبحر، حرفه ای، قوی، از نام های باری تعالی، چیره، غالب، انتقام گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفار
تصویر حفار
کسی که کارش کندن زمین و کاوش کردن در زمین است، گورکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطار
تصویر قطار
وسیله ای نقلیه مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و به وسیلۀ لکوموتیو حرکت می کند، ترن
چند حیوان بارکش که آن ها را پشت سر هم ردیف کنند، ردیف
در موسیقی گوشه ای در بیات ترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفار
تصویر غفار
بسیار آمرزنده، آمرزگار، آمرزنده و پوشانندۀ گناه، از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطار
تصویر قطار
قطرها، باران ها، آنچه بچکد، جمع واژۀ قطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
کسی که جامه ها را بشوید و سفید کند، گازر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
جهد، غایت جهد، منتهای کوشش، پایان کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرار
تصویر قرار
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
قصیرها، کوتاه ها، جمع واژۀ قصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقار
تصویر فقار
مهره های پشت، مهره های ستون فقرات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفار
تصویر عفار
نان بی نان خورش، نان خشک، در علم زیست شناسی درختی که از آن چوب آتش زنه تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ بِ)
خالی شدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندوهگن کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
جمع واژۀ قنفرش به معنی پیرزن کهنسال متشنج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کبر است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیابان بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفازه مقفار، بیابانی خالی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قفر، بیابان بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گذاشتن و بازایستادن تب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : اقلعت عنه الحمی، گذاشت او را تب و بازایستاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از شش سالگی بهفت سالگی درآمدن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برداشتن و افراختن بادبان کشتی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتی را بادبان کردن و بازایستادن. (آنندراج) ، بنا کردن قلعه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سیر کردن و براه افتادن کشتی سواران. (از اقرب الموارد). حرکت کردن با کشتی از جایی و ترک گفتن جایی را: کان یوم اقلاعنا المذکور اول یوم من... (رحلۀ ابن جبیر). اجتزنا علیه لیلهالاحد... و هوالثامن یوم اقلاعنا من مصر. (رحلۀ ابن جبیر) ، برکندن. از بن برآوردن: بر عزم جهاد و اقلاع قلاع الحاد بعقد ارباب رنود و احتشاد جنود اشارت راند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تهی شدن، خشک شدن بی آب و گیاه شدن خشکناکی، ویرانی گشتن تهی شدن ویران گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نان بی خورش، گشن دادن کویک را، پیراستن کویک را، درخت که از آن آتشزنه سازند گشن دهنده کویک
فرهنگ لغت هوشیار
کرم روده، زرداب شکم، رنگ پریدگی از بیماری رویگر، مسگر رویگر، روی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفار
تصویر شفار
کارد فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفار
تصویر سفار
سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفار
تصویر حفار
چاه کن، مقنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفار
تصویر اقفار
((اِ))
تهی شدن، ویران گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطار
تصویر قطار
ترن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرار
تصویر قرار
پیمان، نهش، هال، دیدار
فرهنگ واژه فارسی سره