جدول جو
جدول جو

معنی صفار

صفار(پسرانه)
رویگر، نام سلسله ای در ایرآنکه سر سلسله آن یعقوب پسر لیث است
تصویری از صفار
تصویر صفار
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با صفار

صفار

صفار
کرم روده، زرداب شکم، رنگ پریدگی از بیماری رویگر، مسگر رویگر، روی فروش
فرهنگ لغت هوشیار

صفار

صفار
جَمعِ واژۀ صُفاره. رجوع به صفاره شود، آنچه در بن دندان ستور باقی بماند ازکاه و جز آن. (منتهی الارب). و رجوع به صُفار شود
لغت نامه دهخدا

صفار

صفار
مار شکم و کرم آن. (منتهی الارب). ماری است در شکم که به دنده ها چسبد و بهنگام گرسنگی آن را بگزد و گویند جانور دیگری است که دنده ها و استخوانهای پهلو را که سوی شکم است می گزد و گفته اند کرمی است در شکم. (اقرب الموارد) ، زردآب شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کنه. (منتهی الارب) ، آنچه در بن دندان ستور باقی بماند از کاه و جز آن. (منتهی الارب). و رجوع به صِفار شود، کرمکی که در سم ستور و سپل شتران پیدا شود. (منتهی الارب). دویبه تکون فی الحوافر و المناسم. (اقرب الموارد) ، گیاه بهمی خشک. (منتهی الارب). و رجوع به صَفار شود، بانگ و فریاد. (منتهی الارب). الصفیر. (اقرب الموارد) ، زردی که بر لون و پوست برآید. (اقرب الموارد). زریر. (مهذب الاسماء). زردی که بر بشره افتد و آن مرضی است. یرقان، آسۀ گندم. (مهذب الاسماء). وقع فی البرّ الصفار، هو صفره تقع فیه قبل أن یسمن و سمنه ان یمتلی ٔ حبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

صفار

صفار
روی گر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، روی فروش. (مهذب الاسماء). ج، صفارون، مسگر، و در الانساب سمعانی ضبط این کلمه را به ضم صاد نوشته است و گوید یقال لمن یبیع الاوانی الصفریه. (الانساب ورق 353 الف)
لغت نامه دهخدا

صفار

صفار
آقای سعید نفیسی نوشته اند: از شاعرانی است که در تذکره ها نام اونیست و تنها در فرهنگها اشعار او را بشاهد لغات آورده اند و چون در فرهنگ اسدی هم نام او هست پیداست که در قرن چهارم بوده و اشعاری که از او در فرهنگ ها آمده بدین گونه است: در لغت سارنج که مرغکی کوچک است:
تو کودک خرد و من چنان سارنجم
جانم ببری همی ندانی رنجم.
در کلمه ستیر که واحد وزنی بوده است هر یک هفت درم سنگ:
یارب چه جهانست این یارب چه جهان
شادی به ستیر بخشد و غم به قپان.
در لغت تاخ که نام درختی است:
عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم
گر عشق بماند این چنین وای تنم.
و چون هر سه بیت به وزن رباعی است پیداست که وی به رباعی سرودن بیشتر مایل بوده است. (احوال و اشعار رودکی ص 1220)
محمد بن احمد مؤدب. مؤلف محاسن اصفهان وی را از شعرای معاصر خود شمرده است که بتازی شعر می سروده اند. (محاسن اصفهان ص 34)
بلخی حنفی مکنی به ابوالقاسم. او راست: الملتقط فی الفتاوی الحنفیه وی به سال 336 هجری قمری درگذشت. (کشف الظنون)
ابراهیم بن اسماعیل بن احمد مکنی به ابواسحاق. وی به سال 534 درگذشت. او راست: صک الجنه. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا

صفار

صفار
گیاه بهمی خشک. (منتهی الارب). و رجوع به صُفار شود
لغت نامه دهخدا