جدول جو
جدول جو

معنی قرصد - جستجوی لغت در جدول جو

قرصد
(قَ صَ)
کفه، آن خوشه که وقت کوفتن باقی بماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاصد
تصویر قاصد
قصد کننده، آهنگ کننده
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، پیک، نامه بر، غلام پست، چاپار، اسکدار، چپر، برید، مأمور پست، نامه رسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
رصد خانه، کمین گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراد
تصویر قراد
حشرۀ ریزی که به بدن انسان و بعضی حیوانات دیگر می چسبد و خون آن ها را می مکد، کنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراد
تصویر قراد
نگه دارنده و تربیت کنندۀ بوزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترصد
تصویر ترصد
انتظار داشتن، به کسی یا چیزی چشم دوختن و آن را زیر نظر داشتن، مراقب بودن، چشمداشت، نگهبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرصه
تصویر قرصه
گرده، گرد، گردۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
محکمی. استواری
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
نعت تفضیلی از رصد. ارقب. چشم داشته تر:
انّی لامن من عدوّ عاقل
و اخاف خلّاً یعتریه جنون
فالعقل فن واحد و طریقه
ادری و ارصد و الجنون فنون
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ترقب. (المنجد). چشم داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سر پستان، سر سوراخ نرۀ اسب، کنه. ج، قردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را)
نگاهدارندۀ کپی و میمون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
یک قرص. کلیچه، گردۀ آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به قرص شود:
گرچه محور سپرد قرصۀ خور
قرص خور بین که به محور سپرند.
خاقانی.
حربا منم تو قرصۀ شمسی روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند.
خاقانی.
قرصۀ خورشید که صابون توست
شوخ کن جامۀ پرخون توست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
نام لئیمی که در یمن بود و ضرب المثل شده است. گویند: الا ٔم من قرصع، او من ابن القرصع
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
کوهی است نزدیک مکه نزدیک معدن البرام و یسوم. برخی آن را قدقد نامند، ولی کندی قدقد را جای دیگری داند
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
آنچه بدان طلا نمایند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مانند زعفران و گچ، نوعی از سنگها. (منتهی الارب). قیل جماره لها خروق یوقد علیها فتنضج و یبنی بها. (اقرب الموارد) ، سنگریزه ای است که پخته از آن بنا سازند، سفال و خشت پخته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). آجر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دژی است در کوه ریمه از نواحی یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
مصغر قرد، به معنی کپی. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارصد
تصویر ارصد
آواز پانزدهم از هفده آواز اصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
مرصاد بنگرید به مرصاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرود
تصویر قرود
جمع قرد، کپیان جمع قرد بوزینگان کپیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرید
تصویر قرید
مصغرقرد ریزه کپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردد
تصویر قردد
پشته ناهموار، تیزی سرما
فرهنگ لغت هوشیار
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
کنه، سرپستان انتردار کپی دار حشره ای ریز که ببدن حیوانات چسبد و خون آنها را بمکد کنه، جمع قردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
آهنگ کننده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرصد
تصویر فرصد
هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترصد
تصویر ترصد
انتظار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصد
تصویر مرصد
((مَ صَ))
رصدخانه، کمین گاه، جمع مراصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
((ص))
قصدکننده، پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دوری می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترصد
تصویر ترصد
((تَ رَ صُّ))
چشم داشتن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارصد
تصویر ارصد
((اَ صَ))
آواز پانزدهم از هفده آواز اصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراد
تصویر قراد
((قُ))
کنه، جمع قردان
فرهنگ فارسی معین