جدول جو
جدول جو

معنی قردح - جستجوی لغت در جدول جو

قردح
(قُ دُ)
نوعی است از چادر، کپی فربه و بزرگ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قردح
(قَ دَ)
چادر. (منتهی الارب). رجوع به قردح شود
لغت نامه دهخدا
قردح
کپی فربه چادر
تصویری از قردح
تصویر قردح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرده
تصویر قرده
بوزینۀ ماده، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادح
تصویر قادح
کسی که دیگری را سرزنش کند، سرزنش کننده، بدگویی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروح
تصویر قروح
قرح ها، قرحه ها، جمع واژۀ قرح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراح
تصویر قراح
آب خالص و پاکیزه، زمینی که در آن آب و درخت نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریح
تصویر قریح
مجروح، زخمی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ حَ سَ)
ساحل دریای قطیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قریه ای است در ساحل دریا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آب صاف پاکیزۀ بی آمیختگی چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبی که چیزی به وی آمیخته نبود. (بحر الجواهر) ، آب شیرین سرد بی آمیغ از هرچیزی. ج، اقرحه، زمین بی آب و گیاه، زمینی که مخصوص برای زراعت و نشاندن درخت باشد و بس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مزرعه:و اعاد علی سهاماً فی ثلث قرایا بالراذان و قراحاًببلدهالحظیره. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 56)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مقارحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ ذُ)
درختی است، اسپی است، پوششی است مر زنان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است به جزیره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَدَ)
یک شاخ خرما برگ دورکرده، پاره ای از ابریشم. (منتهی الارب) ، در مثل گویند: عثرت علی الغزل باجره فلم تترک بنجد قرده، در شخصی گویند که بگذارد حاجت را وقت امکان و چون فوت شود طلب کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در اقرب الموارد: عکرت علی الغزل باخره فلم تدع بنجد قرده
لغت نامه دهخدا
قسمی شپش که در مژگان پدید آید، و آن غیر قمقام و غیر صبیان است که آن دو نیز در مژگان پدید شوند. و پایهای آن پدید باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ دَ)
جمع واژۀ قرد. (منتهی الارب). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ دَ / مُ قَ دِ)
اسبی که بعد اسب دهم آید در میدان برهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسبی که در میدان مسابقه بعد از اسب دهم آید. (از اقرب الموارد) ، کوچک و فرومایه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به گفت بر خود چیزی را ثابت کردن. گویند: قردح الرجل، اذا قرّ بما یطلب منه. (منتهی الارب) ، رام و خوار شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ حَ)
مهره گلو مانا به جوز که در گلوی کودک مراهق برآید. (منتهی الارب). مهرۀ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید، و آن را سیب باباآدم گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ دَ)
جمع واژۀ قرد. (منتهی الارب). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
حریص به چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). عجوز. (اقرب الموارد) ، پیر فانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، درادح. (منتهی الارب) ، اشتری که دندانهایش از پیری رفته و به مغرز و حنک چسبیده باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دردحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قروح
تصویر قروح
جمع قرح، زخم ها جمع قرح ریشها زخمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریح
تصویر قریح
زخمی خسته، پاک ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرداح
تصویر قرداح
زینه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردد
تصویر قردد
پشته ناهموار، تیزی سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردوح
تصویر قردوح
کپی بزرگ سگسر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرده
تصویر قرده
کپی ماده ماده کپی یکی قرد بوزینه، جمع قرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراح
تصویر قراح
آب صاف پاکیزه بی آمیختگی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادح
تصویر قادح
سرزنش کننده، بدگویی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردح
تصویر دردح
بی دندان، پیر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردحه
تصویر قردحه
زینه گری بازسازی جنگ افزار، سیب آدم، رام گشتن خوارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردب
تصویر قردب
هفت بند از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروح
تصویر قروح
((قُ))
جمع قرح، ریش ها، زخم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراح
تصویر قراح
((قَ))
آب صاف پاکیزه که چیزی با وی نیامیخته باشد، زمین بی آب و گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قادح
تصویر قادح
((دِ))
سرزنش کننده، طعنه زننده
فرهنگ فارسی معین