جدول جو
جدول جو

معنی قرب - جستجوی لغت در جدول جو

قرب
قربه ها، مشک های آب یا شیر، جمع واژۀ قربه
تصویری از قرب
تصویر قرب
فرهنگ فارسی عمید
قرب
نزدیک شدن، نزدیکی
تصویری از قرب
تصویر قرب
فرهنگ فارسی عمید
قرب
(قُ)
یوم ذات قرب، روزی است از روزهای عرب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قرب
(قِ رَ)
جمع واژۀ قربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
قرب
(رَ)
شمشیر در نیام کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). قراب ساختن شمشیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قرب
(رَ بَ)
نزدیک شدن. نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قرب منه قرباً و قرباناً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرب
(قَ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرب
نزدیک شدن، نزدیک گردیدن، خویشی، مرتبه و منزلت، همسایگی و همجواری، درنیام کردن، نیام ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
قرب
((قُ))
نزدیک شدن، نزدیکی
تصویری از قرب
تصویر قرب
فرهنگ فارسی معین
قرب
بها، قدر، مرتبه، منزلت، جوار، نزدیکی، خویشاوندی، خویش، قرابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قربی
تصویر قربی
نزدیکی، خویشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربت
تصویر قربت
نزدیکی، نزدیکی در مکان و منزلت، آنچه موجب تقرب به خدا گردد از طاعت، عبادت و کارهای نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربه
تصویر قربه
مشک آب یا شیر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رَ بَ)
آب و جز آن که به پری رساند آوند را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
خویشی، نزدیکی. (منتهی الارب). قرب. گویند قربه در منزلت است و قرب در مکان و قربی در رحم است. (از اقرب الموارد). قربه. رجوع به قرب شود.
- قصد قربه (قربت). رجوع به قصد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
نام وادیی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ رُ بَ)
نزدیکی. خویشی. (منتهی الارب). قربه و قربه، آنچه بدان به خدای تعالی تقرب جویند از کارهای نیکو و طاعت. ج، قرب، قربات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِبَ)
مشک، مشک شیر، مشک یک کرانه دوخته. ج، قرب، قربات، قربات. (منتهی الارب) ، مشک آب، و در مثل آرند: لقیت منه عرق القربه، اصمعی گوید: بمعنای لقیت منه الشده است، و برخی گفته اند منظور عرقی است که از حامل مشک جاری شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ با)
تأنیث قربان. هر آوند نزدیک پری رسیده. گویند: اناء قربان و صحفه قربی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
دکان تره فروش، دکان می فروش. (منتهی الارب). دکان بقال. و آن معرب کربه (کلبۀ) فارسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَتْ تا)
نام آبی است نزدیک تباله. مزاحم عقیلی گوید:
فما ام ّ احوی الحدتین خلالها
بقربی ملاحی من المرد ناطف.
(از معجم البلدان).
آبی است نزدیک تباله. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
لقب بعضی از قاریان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
نزدیکی، خویشی. (منتهی الارب). و رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بی ی)
نسبت است به قربه. (منتهی الارب). رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
ابن ابی قربه، احمد بن علی بن حسین عجلی. از محدثان است. (منتهی الارب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
نام بصره است در قول قحفان عنبری: ما شربت بعد طوی القربق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نام جایی است. ابوعبید آن را به کاف و قاف هر دو روایت کند و گوید: آن بصره است. اصمعی سراید:
یتبعن ورقاء کلون العوهق
لاحقه الرجل عنود المرفق
یا ابن رقیع هل لها من مغبق
ما شربت بعد قلیب القربق.
نضر بن شمیل گوید: این کلمه فارسی معرب و اصل آن کلبه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قربت
تصویر قربت
در مکان و منزلت نزدیک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربج
تصویر قربج
میفروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربز
تصویر قربز
پارسی تازی گشته گربز نره دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربق
تصویر قربق
تره فروشی، میفروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربه
تصویر قربه
نزدیکی، خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربت
تصویر قربت
((قُ بَ))
خویشی، نزدیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربی
تصویر قربی
((قُ))
نزدیکی، خویشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربت
تصویر قربت
نزدیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
قرابت، نزدیکی، صمیمیت، مجاورت
دیکشنری اردو به فارسی