معنی قرب - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با قرب
قرب
- قرب
- نزدیک شدن، نزدیک گردیدن، خویشی، مرتبه و منزلت، همسایگی و همجواری، درنیام کردن، نیام ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
قرب
- قرب
- جَمعِ واژۀ قِرْبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قِرْبه شود
لغت نامه دهخدا
قرب
- قرب
- یوم ذات قرب، روزی است از روزهای عرب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قرب
- قرب
- نزدیک شدن. نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قَرُب َ منه قرباً و قُرباناً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرب
- قرب
- شمشیر در نیام کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). قراب ساختن شمشیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا