جدول جو
جدول جو

معنی قدم - جستجوی لغت در جدول جو

قدم
سابقه در امری، دیرینگی، مقابل حدوث، در فلسفه وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر
تصویری از قدم
تصویر قدم
فرهنگ فارسی عمید
قدم
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل
قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن
قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن
قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن
قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گشادن: کنایه از راه رفتن
قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
تصویری از قدم
تصویر قدم
فرهنگ فارسی عمید
قدم
(قَ دِ)
نیک مبارز. (منتهی الارب) (آنندراج). کثیرالاقدام. (اقرب الموارد) ، دلاور بسیار پیش درآینده در حرب و جز آن، سنگستان نیک درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). ماغلظ من الحره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قدم
(قَ دَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قدم
(قُ دَ)
قبیله ای است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قدم
(قِ)
دیرینگی. (منتهی الارب). اسم است قدیم را یعنی زمان قدیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قدم
(قِ دَ)
پیشی در کار، دیرینگی، ضد حدوث. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در اصطلاح عرفاء و صوفیه عبارت از سابقه ای است که حکم کرده است به آن حق بر بنده ازلاً و کامل میشود بنده بدان. (کشاف ج 2 ص 1211) (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 314)
لغت نامه دهخدا
قدم
ابن قادم بن زید بن غریب بن جشم بن حاشد. وی در رأس جبل ضین (ظین) در همدان مدفون است. او راست: 1- قصیدۀ رائیه. وی در این کتاب چیزی از احوال شهرهای یمن را آورده و آن را استاد اوجینیو غریفینی در مجلهالدروس الشرقیه نشر کرده و بر آن حواشی افزوده است و نیز علی حده در رومیه به سال 1916 میلادی در 71 صفحه و سه عکس چاپ و منتشر شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1497)
لغت نامه دهخدا
قدم
اندازه پا از سر انگشت تا پاشنه پا پیشی در کار، پی و اثر، پیش پای، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
قدم
((قَ دَ))
پای، گام، مفرد اقدام، واحد مسافت و آن فاصله میان دو پایه یک فرد متوسط است به هنگام راه رفتن، عمل، کار، ثبات و پایداری
قدم رنجه فرمودن: کنایه از تشریف آوردن
قدم کسی سبک بودن: کنایه از خوش قدم بودن
تصویری از قدم
تصویر قدم
فرهنگ فارسی معین
قدم
((ق دَ))
سابقه در کار، قدیم بودن، ضد حدوث
تصویری از قدم
تصویر قدم
فرهنگ فارسی معین
قدم
نام نوعی از حرکت و راه رفتن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
قدم
گام، مراحل
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقدم
تصویر تقدم
پیش افتادن، جلو رفتن، پیشی داشتن، پیش بودن از دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدم
تصویر اقدم
قدیم تر، مقدم تر، پیش تر، دیرینه تر، قدیمی ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدمت
تصویر قدمت
پیشی، دیرینگی، سابقه در امری، در فلسفه قدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدما
تصویر قدما
قدیم ها، پیشین ها، دیرین ها، دیرینه ها، قدیمی ها، جمع واژۀ قدیم
فرهنگ فارسی عمید
(قُ دَ)
جمع واژۀ قدیم. (منتهی الارب). قدماء:
بنمود مرا راه علوم قدما پاک
و آنگاه از آن برتر بنمودم و بهتر.
ناصرخسرو.
رجوع به قدیم شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
نسبت است به قدم و آن موضعی است. (منتهی الارب). رجوع به قدم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ مَ)
تأنیث قدم. نیک مبارز. رجوع به قدم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ مَ)
گوسفندی که جلوتر از گوسفندان دیگر به چرا میرود. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ)
کهنگی و دیرینگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ می ی)
ثوب قدمی، جامه ای است که در قدم و منسوب بدان است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقدم
تصویر اقدم
قدیمیتر، باستانی تر، کهنه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدم
تصویر تقدم
پیشی نمودن، سبقت و برتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدمت
تصویر قدمت
کهنگی و دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم. یا قدماء خمسه. در میان فلاسفه یونان کسانی بودند که قایل به پنج مبدا قدیم برای عالم وجود بودند: باری تعالی نفس هیولی دهر و خلا و بتعبیر دیگر: باری تعالی نفس کلیه هیولای اولی مکان و زمان مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از قودمت پیش پیشی، دلیری سریانی تازی گشته قدمت در فارسی کهوانی پیشینگی دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدما
تصویر قدما
((قُ دَ))
جمع قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدمت
تصویر قدمت
((قِ مَ))
کهنگی، دیرینگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقدم
تصویر اقدم
((اَ دَ))
پیشین تر، قدیم تر، مقدم تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدما
تصویر قدما
پیشینیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدمت
تصویر قدمت
پیشینه، دیرینگی، دیرینه، کهنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقدم
تصویر تقدم
پیشینگی
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشینگی، دیرینگی، سابقه، قدم، کهنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد