جدول جو
جدول جو

معنی قدم

قدم
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل
قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن
قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن
قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن
قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گشادن: کنایه از راه رفتن
قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
تصویری از قدم
تصویر قدم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قدم

قدم

قدم
سابقه در امری، دیرینگی، مقابلِ حدوث، در فلسفه وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر
قدم
فرهنگ فارسی عمید

قدم

قدم
اندازه پا از سر انگشت تا پاشنه پا پیشی در کار، پی و اثر، پیش پای، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار

قدم

قدم
پای، گام، مفرد اقدام، واحد مسافت و آن فاصله میان دو پایه یک فرد متوسط است به هنگام راه رفتن، عمل، کار، ثبات و پایداری
قدم رنجه فرمودن: کنایه از تشریف آوردن
قدم کسی سبک بودن: کنایه از خوش قدم بودن
قدم
فرهنگ فارسی معین

قدم

قدم
ابن قادم بن زید بن غریب بن جشم بن حاشد. وی در رأس جبل ضین (ظین) در همدان مدفون است. او راست: 1- قصیدۀ رائیه. وی در این کتاب چیزی از احوال شهرهای یمن را آورده و آن را استاد اوجینیو غریفینی در مجلهالدروس الشرقیه نشر کرده و بر آن حواشی افزوده است و نیز علی حده در رومیه به سال 1916 میلادی در 71 صفحه و سه عکس چاپ و منتشر شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1497)
لغت نامه دهخدا

قدم

قدم
پیشی در کار، دیرینگی، ضد حدوث. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در اصطلاح عرفاء و صوفیه عبارت از سابقه ای است که حکم کرده است به آن حق بر بنده ازلاً و کامل میشود بنده بدان. (کشاف ج 2 ص 1211) (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 314)
لغت نامه دهخدا

قدم

قدم
دیرینگی. (منتهی الارب). اسم است قدیم را یعنی زمان قدیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا