جدول جو
جدول جو

معنی قب - جستجوی لغت در جدول جو

قب
پارۀ گریبان پیراهن، برای مثال کمانگر همیشه خمیده بود / قبادوز را قب دریده بود (نظامی۶ - ۱۱۶۰)، پیمانه ای برای وزن کردن غله
تصویری از قب
تصویر قب
فرهنگ فارسی عمید
قب(قِب ب)
پیرو، بزرگ قوم، استخوان بیرون آمده میان دو سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوان برآمده از پشت میان دو الیه. استخوان که نشست مردم بر آن بود. (مهذب الاسماء). گویند: الزق قبّک بالارض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قب(قُب ب)
جمع واژۀ اقب ّ و قبّاء. باریک میان ها: خیل قب، اسبان باریک و لاغر میان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قب(قَب ب)
مرد. مرد فحل پهلوان، گشن با اصل و نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نر و گشن از مردم و شتر، نیکو و نجیب و ماهر در ضراب. (منتهی الارب) ، مهتر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیخ قوم. سید. رئیس. سر. (منتهی الارب). گویند: علیک بالقب الاکبر، ای بالرأس الاکبر. (منتهی الارب). پادشاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نایب. (منتهی الارب). خلیفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پارۀ جیب پیراهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
در کوچۀ درز ار تیر بارد ز ره سوزن
از قب زرهی سازم وز ور بدن آماجی.
نظام قاری (دیوان ص 115).
کمانگر همیشه خمیده بود
قبادوز را قب دریده بود.
نظامی.
، سوراخ چرخی که در آن چوب چرخ قرار گیرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوراخی که در آن محور دولاب میگردد. سوراخ میان بکرۀ دلو، شکاف میانۀ چرخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که در میانۀ چرخ دول باشد. (منتهی الارب) ، مابین بر سوی هر دو ران و یا مابین سرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آلتی است که برای سنجش غلات به کار میرود. (المنجد) ، سخت ترین و بزرگترین از لگام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قب(قَ)
حکایت آوازشمشیر چون بر ضریبه فتد. (منتهی الارب). حکایت آواز ضرب شمشیر چون بر چیزی برخورد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قب(ذَ کِ)
خشک شدن گیاه: قب ّ النبت قبّاً (از باب ضرب و نصر) ، خشک گشت آن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بریدن. قطع: قب ّ الشی ٔ، برید آن چیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شنیده شدن آواز دندان شیر. شنیدن آواز دندان برهم زدن شیر درنده و شتر نر: قب ّ الاسد قبّاً و قبیباً (از باب ضرب) ، شنیده شد آواز دندان شیر از برهم زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باریک گردیدن شکم. (منتهی الارب). گویند قب ّ بطنه قبّاً، باریک گردید شکم او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قب
گریبان، سوراخ چرخ، مرد، گشن نژاده، مهتر بزرگ تر، نرینه جانور مهتر بزرگ مردم، دمغازه استخوان دنبالچه پارسی تازی گشته کپ اندرون دهان پاره جیب پیراهن: کمانگر همیشه خمیده بود قبادوز را قب دریده بود. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
قب((قَ بّ))
پاره گریبان پیراهن
تصویری از قب
تصویر قب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قباد
تصویر قباد
(پسرانه)
سرور، گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
(پسرانه)
توانایی، توان، سلطه و نفوذ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قبور
تصویر قبور
قبرها، گورها، جمع واژۀ قبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول افتادن
تصویر قبول افتادن
پذیرفته شدن، مقبول واقع شدن، برای مثال صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ - ۴۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبرقه
تصویر قبرقه
پهلو، استخوان پهلو، دنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبضه کردن
تصویر قبضه کردن
به دست آوردن، تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباچه
تصویر قباچه
قبای کوچک، قبای کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبح
تصویر قبح
زشتی، زشت بودن، بدگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبازره
تصویر قبازره
زره قبامانند، کژآکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبطیه
تصویر قبطیه
قبطی، نوعی پارچۀ کتانی سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرش، پذیرفته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
کاروان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبیح
تصویر قبیح
زشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قباله
تصویر قباله
پیوند نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبول دار
تصویر قبول دار
پذیرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
تیره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور، آرامگاه، مزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
گورستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبض
تصویر قبض
رسید، برگه فروش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبض انبار
تصویر قبض انبار
رسید انبار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبل از
تصویر قبل از
پیش از
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبلا
تصویر قبلا
پیشتر، پیش از این
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبله
تصویر قبله
پرستش سو، نمازسوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبل
تصویر قبل
پیش
فرهنگ واژه فارسی سره