مرد. مرد فحل پهلوان، گشن با اصل و نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نر و گشن از مردم و شتر، نیکو و نجیب و ماهر در ضراب. (منتهی الارب) ، مهتر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیخ قوم. سید. رئیس. سر. (منتهی الارب). گویند: علیک بالقب الاکبر، ای بالرأس الاکبر. (منتهی الارب). پادشاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نایب. (منتهی الارب). خلیفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پارۀ جیب پیراهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : در کوچۀ درز ار تیر بارد ز ره سوزن از قب زرهی سازم وز ور بدن آماجی. نظام قاری (دیوان ص 115). کمانگر همیشه خمیده بود قبادوز را قب دریده بود. نظامی. ، سوراخ چرخی که در آن چوب چرخ قرار گیرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوراخی که در آن محور دولاب میگردد. سوراخ میان بکرۀ دلو، شکاف میانۀ چرخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که در میانۀ چرخ دول باشد. (منتهی الارب) ، مابین بر سوی هر دو ران و یا مابین سرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آلتی است که برای سنجش غلات به کار میرود. (المنجد) ، سخت ترین و بزرگترین از لگام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)