معنی قب قب گریبان، سوراخ چرخ، مرد، گشن نژاده، مهتر بزرگ تر، نرینه جانور مهتر بزرگ مردم، دمغازه استخوان دنبالچه پارسی تازی گشته کپ اندرون دهان پاره جیب پیراهن: کمانگر همیشه خمیده بود قبادوز را قب دریده بود. (نظامی) فرهنگ لغت هوشیار