جدول جو
جدول جو

معنی قاحل - جستجوی لغت در جدول جو

قاحل
خشک
تصویری از قاحل
تصویر قاحل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راحل
تصویر راحل
(دخترانه)
مهاجر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساحل
تصویر ساحل
(دخترانه)
زمینی که در کنار دریا یا دریاچه واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
آدمکش، آدم کش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قابل
تصویر قابل
در خور، درخور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قابل
تصویر قابل
(پسرانه)
شایسته، لایق، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساحل
تصویر ساحل
کناره، کرانه، کنار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راحل
تصویر راحل
کوچ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل
تصویر ساحل
کناره، کران، کرانه، کناره دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاحل
تصویر جاحل
بر زمین زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافل
تصویر قافل
بازگردنده، بازگردنده از سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
کسی که دیگری را بکشد، کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راحل
تصویر راحل
کوچ کننده، کنایه از وفات یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساحل
تصویر ساحل
کنارۀ رود یا دریا، زمین نزدیک دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناحل
تصویر ناحل
آنکه از بیماری، عشق یا سفر لاغر شده باشد، لاغر
فرهنگ فارسی عمید
سپر زرنگ زرنگ نام درختی است کوهی و آن بسیار سخت است و از آن تیر و نیزه و سپر و زین سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحم
تصویر قاحم
سیاه سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحف
تصویر قاحف
ته کاسه خور، باران لور آسا باران تند رگبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحب
تصویر قاحب
سرفه سخت
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که انسان یا حیوان را بکشد و جانداری را بی جان نماید، قتل کننده، آدمکش، خونخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافل
تصویر قافل
باز گردنده از سفر، خشک پوست، مرد خشک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصل
تصویر قاصل
شمشیر بران، زبان گزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابل
تصویر قابل
پذیرا، قبول کننده، مستعد، قبول، پذیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائل
تصویر قائل
سخنگو
فرهنگ لغت هوشیار
گوینده سخن سخنگو، گوینده شعر، اقرار کننده بخطای خود، معتقد بچیزی: قایل بتعدد آلهه قایل بخلا، جمع قایلین (قائلین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحل
تصویر ناحل
کسی که از بیماری یا سفر یا غم و غصه لاغر شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحل
تصویر راحل
((حِ))
کوچ کننده، رحلت کننده، جمع راحلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساحل
تصویر ساحل
((حِ))
کنار دریا یا رود، کرانه، جمع سواحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
((تِ))
کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قابل
تصویر قابل
((بِ))
پذیرنده، قبول کننده، لایق، سزاوار، باتجربه، کارآزموده، بسیار، زیاد، آتیه، آینده، مقابل ماضی، ضامن، جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «شایسته، درخور، مناسب»، قابل اعتماد، قابل اعتنا، جزء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایل
تصویر قایل
((ی ِ))
سخنگو، گوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قائل
تصویر قائل
گویندۀ سخن، سخنگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قابل
تصویر قابل
قبول کننده، پذیرنده، دارای امکان برای قبول امری یا حالتی مثلاً قابل اجرا، قابل قبول، سزاوار، شایسته
قابل ارتجاع: هر شیئ که پس از خم کردن یا فشار دادن آن به حالت اول برگردد
فرهنگ فارسی عمید
حل گردانیدن حل کردن، فرود آوردن در جایی، در ماههای حل در آمدن از ماههای حرام بیرون آمدن، یا احل از حرام. بیرون آمدن از حرام مقابل احرام (در حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قال
تصویر قال
گفتگو، گفتار، سر و صدا و هیاهو
قال و قیل: گفتگوی مردم، گفتگوی درهم و برهم، برای مثال از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت / یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم (حافظ - ۷۰۲)
قال و مقال: قال مقال، گفتگو، هیاهو
فرهنگ فارسی عمید