جدول جو
جدول جو

معنی قآب - جستجوی لغت در جدول جو

قآب(ذِ)
بسیار نوشیدن آب را و پر شدن. گویند قئب الرجل من الماء قاباً وقآباً، بسیار نوشید آب را و پر شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مآب
تصویر مآب
مرجع، جای بازگشت، بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرب
تصویر قرب
قربه ها، مشک های آب یا شیر، جمع واژۀ قربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصب
تصویر قصب
نوعی پارچۀ ظریف که از کتان می بافته اند، نی، نای، هر گیاهی که ساقۀ آن مانند نی میان تهی باشد، استخوان ساق دست یا پا، مروارید آبدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطب
تصویر قطب
هر یک از دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن، مکانی که فعالیت خاصی در آن زیاد یا متمرکز باشد، قطب صنعتی،
در علم فیزیک دو انتهای پیل یا باتری الکتریکی،
شیخ و مهتر قوم، کسی که مدار کارها به وجود او باشد،
در علم نجوم ستاره ای میان جدی و فرقدان که راهنمای قبله است، ستارۀ قطبی
قطب جنوب: طرفی از محور کرۀ زمین که در جنوبی ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع شده و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجۀ جنوبی است
قطب شمال: طرفی از محور کرۀ زمین که در شمالی ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع است و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجه شمالی است و محاذی ستارۀ قطبی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبب
تصویر قبب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسب
تصویر قسب
صلب، سخت، در علم زیست شناسی خرمای خشک که در دهان ریزریز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلب
تصویر قلب
مفرد واژۀ قلوب، در علم زیست شناسی عضو عضلانی صنوبری شکل که در جانب چپ سینه بین ریه ها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است، دل، میان و وسط چیزی، سیم و زر ناسره، در علوم ادبی مقلوب، قسمت میانی لشکر، بین میمنه و میسره، برگردانیدن، وارو کردن، واژگون ساختن چیزی، دگرگون کردن
قلب زدن: پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصب
تصویر قصب
قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوب
تصویر قوب
گریختن، نزدیک آمدن از واژگان دوپهلو، زمین کندن چوژه جوجه
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه گود، تک سخن (ته مطلب) کاسه مغاک بزرگ قدح بزرگ، کاسه ای که یک کس را سیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
دل، عضو صنوبری شکل که در جانب چپ سینه بین ریه ها قرار گرفته و مانند تلمبه بتمام بدن خون را میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه گل، نیام شکوفه یونانی تازی گشته شان کنف کنف کنب شاهدانه. یا قنب بری. شاهدانه. یا قنب کند، شاهدانه
فرهنگ لغت هوشیار
رنجانیدن، آمیختن، زهردادن، دروغ بافتن، تباه کردن، سرزنش، زدودن، آلودن، نو تازه، چرکین زهر، زبری، پوسته پوسته شدن نو، کهنه، زدوده، زنگار گرفته از واژگان دوپهلو روان (نفس)، زنگ آهن، دور ریختنی، ژکور (بخیل) : مرد
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک شدن، نزدیک گردیدن، خویشی، مرتبه و منزلت، همسایگی و همجواری، درنیام کردن، نیام ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسب
تصویر قسب
خرمای خشک که در دهان ریز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطب
تصویر قطب
شیخ و مهتر قوم را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
روده بریان، خوراندن روده ساز روده پز، خوی گیر زیر پالان نهند پالان تنگ، خشمگین بد خوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبب
تصویر قبب
جمع قبه، راژ ها مهچه ها جمع قبه
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن، نوشیدن از (کعب) تازی بجول بژول در کوژک پای، مرزا چاربر چارچوب فرواز، دورک ترکی آوند، خوانچه، نایم پوشه پوش ترکی بنگرید به قاب ترکی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قضبه، گله ها درخت کمان، اسپست تر اسپست تازه، درازشاخه، بریدن، به تازیانه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصب
تصویر قصب
((قَ صَ))
نی، هر گیاهی که ساقه آن مانند نی میان تهی باشد، یک نوع پارچه ظریف که از کتان می بافته اند، آبراهه آب و اشک، مروارید تر و آب دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلب
تصویر قلب
((قَ لْ))
عضوی ماهیچه ای که در سمت چپ قفسه سینه جا دارد و کارش رساندن خون به تمام نقاط بدن است، خاطر، ضمیر، دانش، علم، میان، وسط، درون، داخل، مرکز، میانه لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضب
تصویر قضب
هر درخت دراز گسترده شاخ، شاخه ای که برای کمان بریده باشند، یونجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضب
تصویر قضب
((قَ ضْ))
بریدن، قطع کردن، به تازیانه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطب
تصویر قطب
((قُ))
ملاک و مدار چیزی، بزرگ و مهتر قوم، هر یک از طرفین محور کره زمین که آن ها را قطب شمال و قطب جنوب می گویند، جزء رسانای یک دستگاه که جریان برق از آن خارج یا به آن وارد می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قعب
تصویر قعب
((قَ))
قدح بزرگ، کاسه ای که یک نفر را سیر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاب
تصویر قاب
اندازه، مقدار، مابین قبضه کمان و گوشه آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلب
تصویر قلب
تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی، در فارسی به معنی زر و سیم ناسره، نام یکی از صنایع شعری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاب
تصویر قاب
بشقاب بزرگ و کم و بیش گود، جلد یا غلاف برخی چیزها، مانند، عینک، ساعت، جسم سخت از چوب یا غیر چوب بر گرد عکس، آینه و... که نگه دارنده آن باشد، چارچوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرب
تصویر قرب
((قُ))
نزدیک شدن، نزدیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاب
تصویر قاب
چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلب
تصویر قلب
دل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطب
تصویر قطب
پیر، میخ، نشین
فرهنگ واژه فارسی سره